خدمت اجباری نظام وظیفه ناعادلانه، جنسیتی و از بسیاری جهات ناکارا است. بسیاری از کشورهایی که خدمت اجباری نظام وظیفه یا سربازی اجباری در آنها وجود داشت این قانون را لغو کردند یا تنها به دورهٔ کوتاه آموزشی کاهش دادند. به نظر میرسد که در ایران هم روندی برای لغو تدریجی سربازی اجباری آغاز شده است. اما تا زمانی که سربازی اجباری لغو شود، احتمالاً چند میلیون نفری به دام این تاجر بیرحم برده خواهند افتاد.
از سربازان وظیفه که برای رفع نیاز نظامی کشور به نیروی انسانی به خدمت گرفته میشوند اغلب به طور مفید و مؤثری استفاده نمیشود؛ بلکه چنانچه نویسنده شاهد بوده و است، بیشتر وقت سربازان وظیفه (به خصوص آنها که معاف از رزمند) برای سوءاستفادهٔ پرسنل کادر به کار میروند. آنچه که من از سربازی دیدم این بود که جز چند استثناء هیچکادری حاضر نمیشود غذایش را خودش بگیرد و ظرفش را خودش بشوید. هیچ کادری در امور مربوط به نظافت، خالی کردن بار، امور مربوط به نگهبانی، امور خدماتی و… شرکت نمیکند. در یک کلام سرباز وظیفه حمّال کادریها است. کادریها هم این را حق خود میدانند که وظایفشان را به وظیفهها بسپارند. طبیعتاً چون آنها وظیفهاند.
حقوق سربازان وظیفه به طور گسترده نقض میشود. با وجود کار سختتر، دستمزد سربازان وظیفه همچنان پایینتر از پرسنل کادر است. شرایط و محیط کار شدیداً ناعادلانه است. سربازان وظیفه تا آنجا که نویسنده میداند راهی برای مشارکت در تصمیمگیریها حتی در اموری که به آنها مربوط است را ندارند. سربازان وظیفه حتی امکان مذاکرهٔ نظاممند و هماهنگ با مسئولین را ندارند.
چه کسی به دادمان خواهد رسید؟ راه بهبود شرایط چیست؟ اتحادیههای صنفی یا سندیکاها میتواند بسیار راهگشا باشد. سندیکاها با هدف حفظ یا بهبود شرایط شغلی، ایجاد رویههای شکایت و تدوین قوانین تأسیس میشوند. در جهان کشورهای زیادی به نیروهای نظامی و انتظامی اجازهٔ تأسیس سندیکا را میدهند. سربازان وظیفهٔ ایرانی که به اجبار و برخلاف میل به پادگانها و پاسگاهها کشیده میشوند، نباید از این حق محروم باشند، همانطور که دانشجویان دانشگاهها و کارگران کارخانهها حق تأسیس سندیکا دارند.
تصور کنید شرایط کار سربازان وظیفه با داشتن اتحادیههای صنفی، حتی اگر ضیف باشد چقدر بهتر خواهد شد.
خط مبهم کتیبه، باغهای سبز بابل، طاقهای تخت جمشید یا زندگی ساده و سالم شکارچی-خوراکجوها؟
در مدارس به ما یاد میدهند از ریاضی، ادبیات و علوم بیزار شویم. تاریخ هم به عنوان یک علم از این قاعده مستثنی نیست. مثل آموزش ناقص و غلط ریاضی و علوم، آموزش تاریخ در مدارس هم ضمن ایدئولوژیک بودن، تقریباً هیچوقت جذاب نبوده و معمولاً هم زیرمجموعهٔ کوچکی از تاریخ جهان را آموزش میدهد: تاریخ ایران و اسلام. دانشآموزان در مورد تمدنهای دیگر، به خصوص تمدنهای آسیایی و آمریکایی آموزشی نمیبینند، مگر در حد چند بند. به تازگی مطالعهٔ دورهٔ چهارجلدی «تاریخ تمدن و فرهنگ جهان» با ترجمهٔ عبدالحسین آذرنگ را شروع کردم. کتاب جالبی است که تاریخ جهان را از دوران پارینه سنگی تا قرن بیستم مرور میکند. از سلسلههای چین و هند گرفته تا یونانیها، کارتاژها، فینیقیها، رومیها، تمدنهای دور افتادهٔ قارهٔ آمریکا و البته ایران هخامنشی. هر تمدنی دین و سنت خاص خودش را داشت. کاخها و معابد پرزرق و برق، مراسمات مذهبی باشکوه که گاه با قربانی انسانی همراه بودند، قانون و بوروکراسی و شاهکارهای مهندسی نشاندهندهٔ غنای یک تمدن است و هر تمدنی هم به نوع خودش شگفتانگیز است.
من از مقایسهٔ و این مبحث که چه کسی بزرگترین فیزیکدان، دانشمند، شاعر، فیلسوف یا ورزشکار تاریخ است خوشم نمیآید. به نظرم این مقایسهها بیفایده است. گیرم که آینشتاین از نیوتن فیزیکدان بهتری بود یا در بسکتبال کسی به گرد پای مایکل جردن یا لبران جیمز نمیرسد. این بحثها فقط جلوی لذت بردن از موضوع را میگیرد و فایدهای هم ندارد. در مورد تمدنها هم همین نظر را دارم. گیرم که امپراتوری ایرانیها وسعت زیادی داشت و با ملل مغلوب خوشرفتاری میکردند یا یونانیها که آثار علمی و فلسفیشان تا امروز جهان را به خود مدیون کرده یا تمدن درهٔ سند که برای اولین بار دست به استانداردسازی مقادیر و اوزان زد؛ چه مهم است؟
اما حین مطالعهٔ تمدنهای شکوهمندی که به وسعت، معماری و مهندسیشان مینازیدند به چیز عجیبی برخوردم: بومیان استرالیا. آخر بومیان شکارچی-خوراکجوی استرالیا چه چیزی داشتند که آنها را در کتابِ تمدنها جا داده بودند؟ مگر آنها مشتی آدم عقب افتادهٔ خرافاتی نبودند که لخت و عور شبانهروزی در جستوجوی غذا میگشتند؟
پاسخ کتاب جالب بود. آنها از این حیث متمدن به حساب میآمدند که از همهٔ ملتها خوشبختتر بودند. وضعیت زندگی بومیان استرالیا از این حیث که نه شاه مقتدری داشتند که به ایشان زور بگوید و مجبورشان کند برای هیچ و پوچ زندگیشان را ببازند و نه دغدغهٔ نگاهداری از زمینهای کشاورزی و دعویهای مربوط به پول و ثروت را داشتند. هر کودکی در قبیله میتوانست هر زنی را مادر خطاب کند. منابع به مساوات میان اعضای قبایل تقسیم میشد؛ پس اصولاً فقیر و غنی معنایی نداشت. قبایل هم تقریباً هیچوقت با هم وارد جنگ نمیشدند. همین مردمی که از دیدگاه استعماری کاوشگران غربی بیتمدن بودند، از همهٔ خلق جهان تغذیهٔ بهتری داشتند.
راز متمدن بودن این مردم هم همین بود که آنها فهمیده بودند که انسانها چطور باید با زندگی کنند و خوش باشند. این از همهچیز مهمتر است. البته در این نوشته واژهٔ تمدن با تسامح زیادی به کار رفته، وگرنه اصلاً تعریف تمدن همین زرق و برقهاست.
من در ده سالگی عاشق شدم! ما را از طرف مدرسه به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بردند. آنجا آسماننمای کوچکی بود با خانمی که از نجوم میگفت. از این میگفت که خورشید چقدر بزرگ است و چطور میتابد. آن روز قلب کوچولویم تا شب تندتند میتپید. با هیجان به خانه رفتم و بریدهبریده گفتم: «مامان! مامان! میدونی خورشید چقدر بزرگه؟ میدونی یه میلیون برابر زمینه! میدونی؟ …» عاشق شده بودم. وقتی که عاشق میشوی، فکر میکنی معشوق تو برای همه همانقدر زیباست که برای تو. خیلی زود فهمیدم دیگران نسبت به آسمان تا حد زیادی بیتفاوتند.
در مورد ماجرای آشناییام با نجوم و فیزیک، شش سال پیش در این پست ویرگولی نوشتم.
در کتابفروشیها کتابهای علمی خیلی کمتر به چشم میخورد. شاید در قفسهٔ کوچکی در گوشهٔ کتابفروشی چند کتاب علمی خوب لابهلای تعداد زیادی کتاب شبهعلمی خاک میخورد. یک ماه پیش، زمانی برای مرخصی کوتاه از سربازی به خانه آمده بودم، در یک کتابفروشی چیز بسیار عجیبی دیدم: کتاب «فلسفهٔ فیزیک – فضا و زمان» از تیم مادلین. با خانم کتابفروش صحبت کردم و متوجه شدم که همکار ایشان فیزیکخوانده (و همچنان فیزیکخوان) است؛ وگرنه اینجور کتابها مشتری خاص خودش را دارد. البته کتابی که گفتم، واقعاً مشتری خاص خودش را داشت؛ یعنی کسی که در حد یک دانشجوی کارشناسی فیزیک با موضوع آشنا باشد. موضوع این است که کتابهای علمی که برای عامهٔ مردم نوشته میشود هم در ایران طرفدار زیادی ندارد. از سوی دیگر کتابی که ادعا کند راز ثروتمند شدن را به مخاطب میگوید، زودتر از آن که چاپ شود به فروش میرسد.
در رویدادهای کتابخوانی، اگر نظر من را بخواهند معمولاً کتاب علمی پیشنهاد میکنم (و معمولاً هم رد میشود). چرا اصرار دارم مردم با علم بیشتر رفیق باشند؟ بخش زیادی از این تلاش که البته مربوط به علایق شخصی و روحیاتم است؛ اما عقیده دارم آشنایی جامعه با علم از قضا واجب هم است.
چرا ترویج علم
دنیای امروز ما به علم و تکنولوژی وابسته است. در مورد خوب یا بد بودن این وابستگی صحبت نمیکنم؛ از این میگویم که ما به عنوان اعضای جامعه باید بدانیم که زیرساختهای فنی جامعه چطور توسعه داده شده و پولهای ما چرا و چگونه در پروژههای علمی خرج میشود. همچنین موفقیت علم آن را به ابزار قدرتمندی برای کلاهبرداری تبدیل کرده؛ بیایید تا با محاسبهٔ کوانتومی تاریخ تولدتان بگویم چگونه موفق شوید!
سالانه مبلغ زیادی (نسبت به دخل و خرج مردم نه ارتشها) خرج اکتشافات و پژوهشهای علمی میشود. این پول از جیب مردم پرداخت میشود و مردم حق دارند که بدانند نتیجهٔ این ولخرجیها چه خواهد شد. نتیجهاش هرچقدر هم بد باشد از بودجهٔ نظامی بهتر است. البته فواید علم و پژوهشهای علمی از حوصلهٔ این مقاله خارج است.
وقتی مردم با علم آشنا باشند، تصمیمات بهتری میگیرند. هم از این جهت که کلاهبرداریهای نوین را بهتر میشناسند و هم از این جهت که با نوع دیگری از طرز تفکر آشنا میشوند: تفکر علمی. آشنایی مردم با علم و نحوهٔ کار علم با چرندیات ضدواکسن، زمینتختگرا و گروههای دشمن محیط زیست مقابله میکند. مطالعه و دنبال کردن علم به تقویت تفکر انتقادی کمک زیادی میکند.
زمانی که مردم از علم بدانند و پیگیر فعالیتهای شیرین علمی باشند، دولتها هم رغبت بیشتری برای خرج کردن پول مردم در این زمینهها نشان میدهند. چه میشد اگر زمان پرتاب جیمز وب، کسی اعتنایی نمیکرد؟ به نظرم این نوعی تمرین دموکراسی و مطالبهگری هم است.
و در نهایت وقتی مردم از علم صحبت میکنند، بچههای بیشتری هم عاشق میشوند. در مورد نجوم، صادقانه فکر میکنم ژنرالها، ابرثروتمندان و سیاستمداران باید در مورد جایگاه کیهانی زمین بدانند. باید هرشب به آسمان تاریک و پرستاره هم خیره شوند تا شاید دست از لجاجت بکشند.
علم زیبا و مفید است؛ اما این همهاش نیست. علم در مورد تغییرات اقلیمی و مقاومتهای آنتیباکتریایی راست میگوید و اگر به هشدارهایش گوش ندهیم، عاقبت خوبی نخواهیم داشت. به ما پرواز کردن و پیشبینی آینده را یاد میدهد. درست است؛ ولی علم نباید بت عصر جدید باشد. علم برای پاسخ دادن به همهٔ پرسشهای ما حضور ندارد. از علم نپرسیم که آیا خدایی هست یا چگونه با متهمان برخورد کنیم. این پرسشها در حیطهٔ کار علم نیستند. خلط این موارد میتواند جهان را به لبهٔ پرتگاه نابودی بکشاند؛ همانطور که قبلاً با ظهور نازیسم چنین کرد. کم بودند تحقیقات علمی که از برتری نژاد آریایی حمایت کردند؟
تو را ای کهن دوست دارم
علم یکی از قدیمیترین فعالیتهای بشری است. ذهن انسان در مواجهه با طبیعت از پرسش پر میشود و یکی از علاجهای این خارش ذهنی، علم است. زمانی که میبینم مردم با تماشای ماه، مشتری و زحل از چشمی تلسکوپم ذوقزده میشوند نفسم بند میآید. نهایتاً خودم را خوشبخت میدانم که کار و حرفهٔ اصلیام نجوم است. در تورها میبینم که عدهای برای خوش بودن میآیند. تلسکوپ را هم اگر ندیدند ملالی نیست در عوض خوب لرزاندند. از طرفی عدهای هم میآیند تا رُس من و پتیچکا1Ptichka اسم تلسکوپم به معنی پرندهٔ کوچولو را بکشند. من هم از کهکشان آندرومدا گرفته تا سحابی جبار، هرچه در دسترسم باشد را نشانشان میدهم.
چطور میتوان جامعه را اصلاح کرد؟ این پرسش زیادی کلی و کلیشهای است؛ اما میتوان دو رویکرد متصور بود: اول نگاه انقلابی و از بالا به پایین که سیاستمداران دارند. نگاهی که میخواهد به سرعت مسائل را حل و فصل کرده و به ایدهئال نزدیک شود. این نگاهی است که اغلب اگر نتایج فاجعهبار نداشته باشد، شکست میخورد و جای خود را به ایدهای از حزب یا گروه رقیب میدهد. نگاه دیگر این است که با آموزش و از پایین به بالا امور را اصلاح کنیم. شاید نسلها طول بکشد؛ اما نتیجهاش مطلوب است. موضوع این یادداشت هم آموزش است.
آموزش و پرورش که اکنون حالت رسمی و متمرکز دارد و مهمترین هدفش نه آموزش بلکه تولید نیروی کار حرفشنو و مکانیکی است. مدرسه قاتل کودکی و خلاقیت است. ایوان ایلیچ1Ivan Illich، فیلسوف و منتقد اجتماعی بزرگ قرن بیستم در کتاب معروف خود، «مدرسهزدایی از جامعه2Deschooling Society»، مدرسه را یک نهاد فریبکار میداند. فریبکار از این جهت که اعتیادآور است و مصرفکننده را روز به روز به فرایند و مصرف وابستهتر میکند. در مدرسه به دانشآموز میآموزند که فرایند را با محتوا، تدریس را با یادگیری، نمرههای بالا را با دانش، مدارک را با قابلیت و روانی بیان را با قابلیت گفتن حرفهای تازه اشتباه بگیرد. و فقط هم اینها نیست؛ توصیه میکنم کتاب یا دستکم خلاصهٔ کتاب را مطالعه کنید.
شاید غمانگیزترین مسئله در باب تحصیل و آموزش، عدالت آموزشی باشد. جبر جغرافیایی به کنار، آمارها نشان میدهد که ثروتمندان از آموزش بیشتری برخوردارند. بر اساس آمارها، حدود هشتاد درصد از رتبههای زیر سه هزار کنکور از دهکهای هفتم به بالا هستند. کیفیت آموزش در مدارس غیردولتی به مراتب بالاتر است. البته کنکور تنها چند تست است و تکنیکهای تستزنی که به لطف مافیای زالوصفت کنکور سرِ راه آموزش قرار گرفته است.
از اینها بگذریم؛ بیشترِ آموزشی که میبینیم، مربوط به خارج از مدرسه است. کلاسهای فوق برنامه مفیدتر از مدارس به نظر میرسند که آن هم برای کسانی است که دستشان به دهانشان میرسد. هنر، ورزش (اگر منظور فقط فوتبال در زمین خاکی نباشد)، علم، زبان خارجی و دیگر آموزشها برای کودکان فقیر نیست، آموزش هزینه دارد و هرچه بیشتر هزینه شود، آموزش بهتر است.
همهٔ اینها را نوشتم که به اینجا برسم: چه باید کرد؟ تن دادن به وضع موجود نتیجهٔ مثبتی نخواهد داشت. نتیجهٔ جنگ با آموزش و پرورش و نهادهای مشابه آن هم از پیش مشخص است.
من مدتهاست که نجوم تدریس میکنم. دورههای نجومم را هم در همین وبگاه بارگذاری کردهام تا برای همه در دسترس باشد. آزاد و تقریباً رایگان3بار اولی که یک دورهٔ مجازی نجوم برگزار کردم، دورهٔ آزاد نجوم مقدماتی بود. دورهای با حدود سی جلسه که سیر تا پیاز نجوم را در حد مخاطب عام پوشش میداد. در آگهی دوره نوشته بودم «رایگان» و واقعاً هم رایگان بود. تنها از مخاطب درخواست میکردم که اگر شرکت در کلاس به اندازهٔ یک پیتزا یا یک فنجان قهوه برایش لذتبخش بود، به همان اندازه پول به من بدهد. من طرفدار کلاسهای رایگانم؛ اما به نظر میرسد که فعلاً چنین سیستمی جوابگو نیست. دوره، چندان موفق نبود. هم به دلیل رایگان بودن که ممکن است در چشم مخاطب بیارزش جلوه کند و هم به این دلیل که زیادی طولانی بود. برای همین دورهٔ بعدی را در شش جلسهٔ مختصر و مفید تدوین کردم. نجوم ۱۰۱ را اولین بار در کانون صبح کویر رفسنجان که یک سمن پیشرو است برگزار کردم. سپس به صورت مجازی برای کاربران یک شبکهٔ اجتماعی خاص برگزار شد و اکنون هم، در زمان نوشته شدن این متن، در دانشگاه علوم ارائه میشود. هم استقبال خوب است و هم به عنوان شغل دوم یا سوم پول توجیبی خوبی میدهد. . یک بار به من پیشنهاد شد که برای کودکان کلاس نجوم برگزار کنم. بابت آن هم مبلغی از برگزارکننده دریافت کردم. در همان کلاس متوجه چیز غمانگیزی شدم: بچهها از خانوادههای سطح بالا و تقریباً ثروتمندند. طبیعتاً هیچ بچهٔ افغانی هم در کلاس نبود. پس از پایان دوره، با همکاری سمن4NGO کانون صبح کویر کلاس نجومی برگزار کردم که هدف آن جمع کردن بچهها برای یاد گرفتن نجوم بود: «بچهها» فارغ از طبقهٔ اجتماعی، نژاد یا وضعیت اقتصادی. در کلاس من کودکان افغانی در کنار فرزندان استادان دانشگاه نجوم یاد میگیرند. این برای من بسیار ارزشمند است. همه در یک سطح از آموزش برخوردارند. همچنین سعی میکنم برای بچهها یک استاد نباشم. نمیخواهم مدرسی باشم که اطلاعات را از دهانم به مغز آنها بفرستم. هنوز خیلی کار دارد تا برای بچهها آموزگار خوبی باشم.
میخواهم تا جایی که میتوانم قدمی بردارم به سمت دولتشهر موازی؛ همان که واتسلاف هاول در کتاب با ارزش خود، «قدرت بیقدرتان» از آن میگفت. این تا حدودی همان شبکههای آموزشی است که ایوان ایلیچ میخواست. درست نیست؟
کمر به قتل آموزش بستهاند. هر روز خبری میرسد که زور، نهاد دانشگاه که سنگر آزادی است را برای منافع خود دستکاری میکند تا جایی که چیزی از آن نماند، آیا وظیفهای جز این داریم که دانشگاه و مدرسهٔ خودمان را تأسیس کنیم؟ درست مثل گیاهی که ریشه و ساقهاش در خاک است که قطع بخشی از آن گیاه را از بین نمیبرد. گیاهی که به هر سو سرک میکشد و نابود کردن آن به آسانی ممکن نیست. به نظرم این کاملاً عملی است. در پارکهای شهر من، جایی که بسکتبال و تمام امکانات لازم برای بازی بسکتبال به استثنای یک تخته و حلقهٔ فکستنی که در محل پر ترددی در پارک قرار دارد در اختیار گروه خاصی است که جیبشان را پر کنند و لاف خدمت بزنند، بچههایی که امکان ثبتنام در کلاسهای بسکتبال و خرج کردن را ندارند، عاشق این ورزش شدند و ورزشکارانی که توسط نهادی به نام هیأت بسکتبال از ورزش مورد علاقهشان محرومند، به آنها آموزش میدهند. بیمزد و منت و با علاقه هم چیزی که میدانند را به دیگری میآموزند.
میتوان نور علم را به همه رساند. هیچکس نباید به این دلیل که استطاعت مالی ندارد یا تحت تأثیر قدرت دیگری از حق تحصیل محروم شود. هیچکس نباید مانع آموزش شود و هیچکس هم نباید یارای مقابله با آموزش درست را داشته باشد. بیایید دولتشهر موازی خودمان را داشته باشیم و خودمان کارها را سامان دهیم.
پاورقی
1
Ivan Illich
2
Deschooling Society
3
بار اولی که یک دورهٔ مجازی نجوم برگزار کردم، دورهٔ آزاد نجوم مقدماتی بود. دورهای با حدود سی جلسه که سیر تا پیاز نجوم را در حد مخاطب عام پوشش میداد. در آگهی دوره نوشته بودم «رایگان» و واقعاً هم رایگان بود. تنها از مخاطب درخواست میکردم که اگر شرکت در کلاس به اندازهٔ یک پیتزا یا یک فنجان قهوه برایش لذتبخش بود، به همان اندازه پول به من بدهد. من طرفدار کلاسهای رایگانم؛ اما به نظر میرسد که فعلاً چنین سیستمی جوابگو نیست. دوره، چندان موفق نبود. هم به دلیل رایگان بودن که ممکن است در چشم مخاطب بیارزش جلوه کند و هم به این دلیل که زیادی طولانی بود. برای همین دورهٔ بعدی را در شش جلسهٔ مختصر و مفید تدوین کردم. نجوم ۱۰۱ را اولین بار در کانون صبح کویر رفسنجان که یک سمن پیشرو است برگزار کردم. سپس به صورت مجازی برای کاربران یک شبکهٔ اجتماعی خاص برگزار شد و اکنون هم، در زمان نوشته شدن این متن، در دانشگاه علوم ارائه میشود. هم استقبال خوب است و هم به عنوان شغل دوم یا سوم پول توجیبی خوبی میدهد.
خاطرات من از روزهای سختی که برای یک ائتلاف سیاسی مینوشتم.
جای مردان سیاست بنشانید درخت
تا هوا تازه شود
دو سال پیش، اگرچه جیبم خالی بود؛ اما یک کمالگرای آتشین بودم. حاضر نبودم برای پول، کاری کنم که به قول آن روزهایم، استعدادم در آن تلف شود. همیشه سرم را با نجوم، جلبک1پس از دانشگاه، روی طرحی کار میکردم که قرار بود موفقیت زیادی کسب کند و آن هم تولید جلبک اسپیرولینا بود. و نوشتن گرم میکردم. دوستی با من از «مهارتم در نوشتن» میگفت و متقاعدم کرد تا برای یکی از نامزدهای اصلاحطلبی که قصد ورود به شورای شهر را داشت، تولید محتوا کنم. با کمی اکراه قبول کردم. نوشتههایی میفرستادم و ایشان با نام خودشان در صفحهٔ اینستاگرامشان منتشر میکردند. عالی که نه؛ ولی کمی به جیبم صفا میداد.
چند روز بعد با ائتلافی که از قضا به جناح اصولگرا (که از همان زمان دیگر جناح هم نیست و به کلّیت تبدیل شده) تعلق داشتند، شروع به همکاری کردم. قرار بود پول خوبی کاسب شوم برای همین هم آستانهٔ تحملم را تا حد مرگ بالا بردم!
آدمهای آنجا غیرقابل تحمل بودند. همکاران افتضاح بودند؛ ولی تا آن زمان هیچکس ابلهتر از کارفرمایان ندیده بودم. خانمی بود که حرفهاش خبرنگاری بود. یک روز همه را جمع کرد و پیشنهاد کار داد. میگفت خبرنگاری یکی از شغلهای لاکچری ایران است. نحوهٔ کار را هم توضیح داد. یک نفر که میخواست مشهور شود با خبرنگار ارتباط میگرفت و خبرنگار هم برای او شهرتی دست و پا میکرد. میگفت بابت یک مقاله تا چهل میلیون تومان هم میدهند.
آقای دیگری بود یکی دو سال از من کوچکتر. با همسرش موشنگرافی میکردند. آشنا درآمد و به من گفت زمان دبیرستان ایدهٔ او را دزدیده بودم! هر چه گفتم دورهٔ راهنمایی به عنوان رئیس شورا همین کارها را کرده بودم به خوردش نرفت که نرفت.
اغلب همکاران توانایی درستنویسی را نداشتند. طراح گرافیک از همه بدتر بود. قرار شد هر متنی ابتدا از توسط من ویرایش و بعد منتشر شود. آقای طراح اصلاً زیر بار نمیرفت و اصرار داشت که چیزی که تایپ میکند خوب است و درستنویسی کار بیمزهای است. زمانی که صفحه کلید استاندارد فارسی را برایش نصب کردم، شدیداً ناراضی بود.
بقیه هم به همین شکل بودند. حال نوبت به کارفرمایان میرسد، کسانی که قرار بود با صندوق رأی به شورای شهر بروند و (برای خودشان) کاری کنند. آدمهای عجیبی بودند. برای این که بهتر بنویسم، با تکتکشان مصاحبه کردم. دو سال از آن ماجرا میگذرد و جزئیات از خاطرم پاک شده است. یک مرد دین بود که ایدههای جدیدی در مورد جذب جوانان به مسجد داشت. تقریباً هیچ دغدغهٔ دیگری هم نداشت.
آدمهایی بودند که به هر قیمیتی میخواستند به مطلوبشان برسند. با وجود تشکیل ائتلاف، بدشان نمیآمد بقیه را پله کنند و خودشان بروند و روی کرسی شورا بنشینند. یکیشان جوانی بود از خانوادههای متمول و مشهور شهر که موازیکاری میکرد. بیشترین رأی را هم آورد؛ ولی باز هم به شورا نرسید. شاید هموزن من مدال و جایزه داشت.
دیگری از این که در زیرعنوان نامش نوشته بودم «دکترای مدیریت» شاکی بود. اصرار داشت که بگوییم «دکترای تخصصی» دارد نه یک دکترای الکی! با باد میگفت هشت سال زحمت کشیدم. از این که عکس و اسم یک دکتر دیگر درشت چاپ میشد هم شاکی بود. میگفت «حاضرم دویست میلیون بدهم ولی عکس من درشت چاپ شود.»
یک روز یک نفر جدید به ائتلاف اضافه شد. به من گفتند برو و پای صحبت ایشان بنشین. از زمین و زمان حرف زد و برای هر چیزی طرح و ایدهای داشت. حدود چهل دقیقه انواع طرحها را از روی کاغذ خواند. یکی از طرحها این بود که رفسنجان باید پر از خودروی برقی شود. شوخی هم نمیکرد. بقیهٔ وعدهها هم همینقدر بیربط و غیرتخصصی بودند.
آن روزها به پول نیاز داشتم و آن کار، آن هم با آن آدمها شکنجه بود. از روز دوم محل کارم را جدا کردم. یک اتاق پیدا کردم و به بهانهٔ تمرکز رفتم و در همان اتاق مشغول میشدم. مجبورم کردند که واتساپ نصب کنم. آن هم شکنجهای بود. دست آخر پولی هم نگرفتم و گریختم. نمیخواستند برای یک نویسنده زیاد خرج کنند.
پاورقی
1
پس از دانشگاه، روی طرحی کار میکردم که قرار بود موفقیت زیادی کسب کند و آن هم تولید جلبک اسپیرولینا بود.
آیا آدمها به خاطر مصرف مواد معتاد میشوند یا ایراد کار از جای دیگری است؟
پیش از مطالعهٔ این نوشته به این نکات توجه کنید: ۱. مقصود نویسنده تشویق به مصرف مواد مخدر نیست. ۲. مصرف تفریحی مواد مخدر و حتی سیگار، حتی برای یک بار هم بسیار مضر است. اگر محتوای این نوشته بهانهای برای مصرف سیگار یا دیگر مواد مخدر به شما میدهد، لطفاً دست از خربازی بردارید. گل برای مغز بسیار ضرر دارد؛ کافی است کمی با یک آدم بنگی نشست و برخواست کنید. ۳. اعتیاد فقط سرنگ و هروئین نیست. تکنولوژی را هم شامل میشود. ۴. من متخصص نیستم و قطعاً یک جای کارم میلنگد. اگر تخصصی دارید به من در بهبود این نوشته کمک کنید.
۱۹ بهمن سال ۸۹، در یک تصادف احمقانه پای من شکست. به خاطر بیتابی در بیمارستان به من مرفین میزدند. مرفین مادهٔ اصلی تریاک، شیره و هروئین است و قاعدتاً باید پس از تزریق به این ماده معتاد شده باشم. اما من حتی سیگار هم نمیکشم. پس چرا میگویند اگر امتحان کنی معتاد میشوی؟
طبق آمار در سال ۱۴۰۰ بیش از دوازده میلیون نفر معتاد در ایران هست که ۴٫۵ میلیون نفر از آنان مصرفکنندهٔ دائمی مواد مخدرند. البته این آمارها اعتیاد به موبایل و شبکههای اجتماعی را ذکر نمیکنند. با این وجود دستکم ۵٪ از جمعیت کشور ایران معتاد است!
دلیل این آمار بالا چیست؟ آیا پلیس مبارزه با مواد مخدر، نسبت به بقیهٔ کشورها ضعیف عمل کرده است؟ شاید؛ ولی پلیس و مبارزه با مواد مخدر کارساز نیست. اعدام که به هیچ عنوان مؤثر نیست. با این حجم از اعدام و کشتار آیا نتیجهای حاصل شده؟ چنین به نظر نمیرسد.
یک آزمایش قدیمی آمریکایی نشان میداد که مصرف مواد مخدر باعث اعتیاد میشود. آزمایش از این قرار بود که در قفس موشها دو ظرف آب که یکی آب سالم و دیگری مخلوط آب و مادهٔ مخدر بود را قرار داده بودند. موشها از ظرف مواد مینوشیدند تا بمیرند.
اما بروس الکساندر1Bruce K. Alexander استاد دانشگاه سایمون فریزر عقیده داشت که این آزمایش به این علت که موشها در قفس نگه داشته میشوند و اصلاً چارهای جز اعتیاد ندارند از آب مسموم مینوشند. الکساندر آزمایش را باز طراحی کرد. او موشها را در پارک موش قرارد داد: قفسی با چند تونل، توپهای رنگارنگ، غذای مرغوب و چند موش دیگر برای دوستی.
این بار موشها از هر دو آب مینوشیدند؛ اما بعد از این که متوجه شدند که آب یکی از ظرفها حاوی هروئین یا کوکائین است، سراغ آب خالص رفتند. تنها کمتر از یک چهارم آب حاوی مواد مخدر مصرف شده بود و هیچ موشی هم نمرد. از این آزمایش نتیجه گرفته شد که مواد باعث اعتیاد نیست؛ بلکه این محیط است که اعتیاد میآفریند.
برای تأیید این استدلال، الکساندر مجدداً آزمایش را تغییر داد. این بار او چند موش را به مدت ۵۷ روز در قفس نگه داشت تا معتاد شوند. سپس موشهای معتاد را به پارک موش منتقل کرد. با تعدادی استثناء خیلی زود موشهای معتاد ترک کردند و به زندگی عادی بازگشتند.
در همان دوران، جنگ ویتنام شروع شد. حدود ۲۰٪ از سربازان آمریکایی که در ویتنام میجنگیدند به هروئین معتاد شده بودند. اما پس از پایان جنگ ۹۵٪ از سربازان معتاد بازیابی شدند. آزمایش الکساندر اکنون نمونهٔ انسانی هم داشت.
با این حساب میدانیم که چرا مرفینی که در بیمارستان به من تزریق شد باعث اعتیاد من نشد. اما دولتها (و البته سرمایهداران) سرتقتر از آنند که حقایق علمی را جدی بگیرند. دولتها فقط گاهی اوقات، آن هم زمانی که آوردهٔ اقتصادی داشته باشد، دست به دامان علم میشوند. تغییرات اقلیمی، مشکلات زیست محیطی، همهگیریهایی مثل کووید-۱۹ و همین مسألهٔ اعتیاد برای تأیید این ادعا کافی است.
تنها دولتی که با قضیهٔ مواد مخدر منطقی و علمی برخورد کرد، دولت پرتغال بود. در سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸ ه.خ) پرتغال بالاترین نرخ ابتلا به HIV در میان معتادان در اتحادیهٔ اروپا را داشت. مصرفکنندگان هروئین در پایان دههٔ ۱۹۹۰ میلادی، ۵۰٬۰۰۰ تا ۱۰۰٬۰۰۰ نفر تخمین زده شده بود.
در سال ۲۰۰۱، سیاست جدید در قبال مواد مخدر شکل گرفت. پرتغال حمل و مصرف مقادیر اندک مواد مخدر را مجاز اعلام کرد. نتیجه را میتوانید در شکل زیر ببینید و نیز در اینجا بیشتر مطالعه کنید.
ایران و آمریکا خودشان را به آب و آتش میزنند تا با اعتیاد مقابله کنند و اتفاقاً پیشرفتی هم نکردند. آیا وقت آن نرسیده که قفس را بشکنیم و اعتیاد را ریشهکن کنیم؟
با شنیدن واژهٔ عدالت، واژگان زندان، جزا، مجازات و احتمالاً اعدام به ذهن خطور میکند؛ اما آیا زندان، اعدام و حتی مجازات راهی برای رسیدن به عدالت و یا پیشگیری از جرم و جنایت است؟ در مورد لزوم لغو مجازات اعدام بحثهای زیادی صورت گرفته است. آیا مجازات اعدام بازدارنده است؟ چطور میتوان اشتباه در قضاوت را جبران کرد؛ در حالی که یک نفر بیگناه به چوبهٔ دار سپرده شده است؟ با اثرات مخرب اعدام بر نزدیکان مجرم چه باید کرد؟ آیا حقوق آنها پایمال نمیشود؟ آیا فرصتی برای اصلاح به فرد مجرم داده میشود؟ آیا عدالت به معنی خونخواهی و انتقام است؟ بسیاری از کشورهای مجازات اعدام را لغو کردهاند و بسیاری دیگر در حال لغو این مجازاتاند؛ چرا که پاسخ پرسشهای بالا تقریباً محرز است. زمانی که اعدامی در کار نباشد، چارهٔ کار، جدا کردن افراد خطرناک از جامعه است، تا هم جامعه از گزند آنان در امان بماند و هم راهی برای اصلاح مجرمان باشد.
اما به نظام زندان هم نقدهای جدی وارد است. زندانها ناکارمد و پرهزینهاند. فیلسوف آنارشیست روس، پتر کروپوتکین دربارهٔ زندان میگوید: «زندانها، دانشگاه جنایتاند.»1 در معدودی موارد و در کشوری که ما نمیدانیم کجاست، زندانهایی هست که محل کسب فضیلت است! چراکه زندانیان در یک سلول از هم تأثیر میگیرند و از یکدیگر روشهای جدید جرم و جنایت را میآموزند. به ندرت دیده میشود کسی که دوران حبسش را گذرانده باشد، خود را اصلاح شده ببیند و از جرم و جنایت دوری کند، در عوض کسانی که یک بار زندانی میشوند مشتاقند تا دوباره به مأمن زندان بازگردند. در زندانها خرید و فروش مواد مخدر و اشیای غیرقانونی بسیار راحتتر است و بسیاری از زندانیان از این بابت پول خوبی به جیب میزنند. از این نظر زندان بیشتر عامل تشدید کنندهٔ جنایت است تا بازدارنده.
از سوی دیگر، هزینهٔ زندانها و زندانیان توسط جامعه تأمین میشود. این از این جهت ناعادلانه است که جامعه، هزینهٔ خوراک، پوشاک، سرپناه و امنیت تبهکاران را تأمین کند. هزینهای که گاه از درآمد مردم معمولی هم بیشتر است. لرد وادینگتون، وزیر کشور مارگارت تاچر در این مورد میگوید: «زندان راهی بسیار گران برای تبدیل آدم بد به بدتر است.» این بیعدالتی زمانی بیشتر به چشم میآید که ترکیب زندانها را در نظر بگیریم. نسبت مردان زندانی به زنان زندانی به طرز باورنکردنی زیاد است. زندانیانی که در محلات فقیر بزرگ شدهاند نیز درصد بالایی از جمعیت زندانها را تشکیل میدهند. در آمریکا شانس به زندان افتادن سیاهپوستان تقریباً ۱ به ۴ در طول زندگیشان است در حالی که این احتمال برای سفیدپوستان ۱ به ۲۳ است.
در مورد آزارهای خانگی وضع بدتر هم میشود. معمولاً پلیس این نوع جرائم را جدی نمیگیرد؛ اما اگر مسأله بغرنج شود، آزارگر به زندان محکوم میشود. آزارگر که معمولاً مرد خانواده است، مسئولیت تأمین منابع خانواده را هم بر عهده دارد. حال با حذف او از خانواده، آزاردیدهها دچار مشکل دیگری میشوند: فقر و گرسنگی.
چرا مردم به زندان میافتند؟ پاسخ را باید در همین ترکیب زندانها جست. زندانیان اغلب از قشر فقیر جامعهاند. به جز فقر میتوان از تشویق تلویزیونی خشونت، پلیس، سکسیم، جنگ و نیز سیستم زندانها نام برد. همهٔ اینها کمابیش محصول اقتدار دولتی است. در یک جامعهٔ آنارشیست، میزان جرایم خشونتبار به شدت کاهش مییابد. دو اجتماع زاپوتک در اواخاکا نمونهٔ خوبی از این ادعاست. این جوامع که بدون دولت زندگی میکنند، نرخ قتل سالانهٔ ۳٫۴/۱۰۰٬۰۰۰ و ۱۸٫۱/۱۰۰٬۰۰۰ را دارند. برخلاف همسایگان خشنتر زاپوتکهای لاپاز، کودکان تنبیه بدنی نمیشوند و با بازیهایی با خشونت کمتر سرگرم میشوند. همچنین کتک زدن همسر برای آنها غیرقابل قبول است. زنان آنها از حقوقی برابر با مردان برخوردارند.
نروژ هم مثال خوبی است. اگرچه نروژ دارای حکومت مقتدر است، اما نروژیها فهمیدند که مجازات، زندان و پلیس راهحل مؤثری برای جرم و جنایت نیستند. نظام سیاسی نروژ سوسیال دموکراسی است و به همین دلیل اختلاف طبقاتی کمتری دارد. نروژ پلیس و سیستم زندان دارد، اما زندانهای نروژ با بقیهٔ کشورها قابل مقایسه نیست. بیشتر دعاوی اجتماعی و مجرمانه، پیش از دادگاه نزد مشاور و میانجی برده میشود. در سال ۲۰۱۱ (۱۳۹۰ ه.خ) ۸۹٪ از این دعاوی پیش از دادگاهی شدن حل و فصل شد.
اما همیشه، در هر اجتماعی جانیان روانی نیز هستند که مرتکب جرائم خشن میشوند. با آنها چه باید کرد؟ آیا زندانی مانند زندان هالدن نروژ میتواند از پس آنها برآید؟ یقیناً جامعهای که بر حکومت پیروز شده باشد، میتواند در برابر چند قلدر روانپریش هم از خود محافظت کند.
چه باید کرد؟ حذف زندانها به نظر دستنایافتنی و آرمانی است. برای رسیدن به چنین هدف بزرگی دو راه هست: نخست مجاب کردن سیاستمداران است تا فوراً دست به کار شوند و نظام قضایی را اصلاح کنند و دوم که بسیار تدریجی اما مؤثر و عملی است؛ آموزش و فعالیت اجتماعی است. آموزش بر خلاف سیاست نتیجهبخش است. باید بدانیم و بیاموزیم. باید بیدار شویم تا بیدار شویم. «کریتیکال رزیستنس» در تلاش برای راهاندازی جنبشی بینالمللی برای برچیدن صنعت زندانداری است. در موردش مطالعه کنید. این نوشته (و بیشتر نوشتههای این وبلاگ) تنها یک سرنخ است.
پاورقی
1
در معدودی موارد و در کشوری که ما نمیدانیم کجاست، زندانهایی هست که محل کسب فضیلت است!
پس از فیلترینگ تلگرام، واتساپ تبدیل به شالودهٔ ارتباطات ما ایرانیها شد. کمتر کلاس درسی دیده میشود که یک گروه الزاماً واتساپی نداشته باشد. گروههای فرهنگی، دورهمیهای دوستانه و خانوادگی، گروههای اطلاعرسانی، ارتباطات کاری و در کل اکثریت قریب به اتفاق پیامهای که ما ارسال میکنیم، بر بستر نرمافزار واتساپ است. از طرفی اگر کسی حرفی برای شنیده شدن داشته باشد، جایش نه در وبلاگها و شبکههای اخلاقی، که در اینستاگرام است؛ الزاماً اینستاگرام! برای شرکت در کلاسهای مجازی، اغلب دو بستر پیشنهاد میشود: ادوبی کانکت که بیکیفیت و ناکارا است و پلتفرم ایرانی اسکایروم که علیرغم کیفیت بالا، آزاد نیست. برای کنفرانسهای ویدئویی هم یا باید از زوم استفاده کنید یا مجبورید به سرویس میتِ گوگل تن دهید. باز هم میتوان گفت و مثال آورد.
مهم است که ما به عنوان افراد جامعه با آدمها و سازمانهای شرور همکاری نکنیم. آیا خرید محصولات اپل به معنی حمایت از ستمهای فاکسکان (پیمانکار تولیدکنندهٔ محصولات اپل و دیگر غولهای فناوری) در حق کارگران است؟ آیا استفاده از خدمات شرکتهایی که به حریم خصوصی کاربران احترام نمیگذارند به معنای حمایت از خیانت آنها به کاربران است؟ اگر پاسخ بله است؛ پس به همکاری با این سازمانها پایان دهید. دود همکاری با شر در نهایت به چشم خود ما میرود.
زندگی بدون استفاده از فناوریهای انحصاریِ رایج خیلی آسان نیست. کسی مثل من که از واتساپ استفاده نمیکند، به سختی از اتفاقات اطرافش اطلاع مییابد. سهشنبهٔ همین هفته، ساعت ۱۰:۲۰ صبح متوجه شدم که ساعت ۸:۰۰ جلسهای داشتم که اطلاعرسانی آن تنها در یک گروه واتساپ انجام شده بود. در گروه کتابخوانی موردعلاقهام1بعداً در مورد کتابیار خواهم نوشت.، درست زمانی که برای تصمیمگیری به من نیاز بود، به خاطر تحریم واتساپ، کتابی انتخاب شد که کاملاً نامربوط بود.
با این حال من روی تحریم واتساپ پافشاری میکنم. واتساپ نسبت به رقیبش تلگرام افتضاح است. بسیاری از امکاناتش را مدیون خلاقیت مهندسان تلگرام است. اما این که واتساپ بیکیفیت است، دلیل اصلی من برای تحریم این بدافزار نیست. واتساپ و کمپانی مادرش متا (فیسبوک) با اصول اخلاقی من به شدت در تعارضند. واتساپ ناامن و بسته است، اطلاعات کاربران را جمعآوری کرده و با شرکای تجاریاش به اشتراک میگذارد2در این پیوند عبارت Information We Collect را جستوجو کنید تا از زبان خودشان بشنوید.. مشکل بزرگتر، فیسبوک، کمپانی مادر واتساپ است که به تازگی برای پاک کردن خاطرات شرارتبارش از حافظهٔ مردم، نام خود را به «متا» تغییر داده است. رسوایی کمبریج آنالیتیکا و افشاگریهای ادوارد اسنودن به خوبی پتهٔ این غولهای بیاخلاق فناوری را روی آب انداخت.
به خاطر ماهیت انحصاری و تجارتی این نرمافزار، نمیتوان از قولها و قسمهایی که نوید حفاظت از اطلاعات کاربران را میدهد آسودهخاطر بود. کسی نمیداند که نرمافزار واتساپ درون و بیرون موبایل شما چه اطلاعاتی جمعآوری میکند و با چه دولتهایی به اشتراک میگذارد. غولهای تکنولوژی به وضوح نشان دادند که برای اخلاقیات و حقوق اولیهٔ کاربرانشان تره هم خورد نمیکنند. چطور میتوانم به واتساپ اعتماد کنم؟ دلیل اصلی عدم استفادهٔ من از واتساپ این است که گردانندگان واتساپ آدمهای خوبی نیستند و با آدمهای بد نباید همکاری کرد.
برای این تحریم یک دلیل مهم دیگر هم دارم. تا پیش از فیلترینگ تلگرام در سال ۱۳۹۷، هشتاد درصد از ایرانیان از این پیامرسان استفاده میکردند. در شرایط عادلانه و برابر، تلگرام ثابت کرد که واتساپ حتی به گرد پای تلگرام هم نمیرسد. پس از فیلترینگ تلگرام، همه چیز عوض شد. اگرچه تلگرام بهترین ابزارها را برای مقابله با فیلترینگ ارائه کرد؛ اما تودهٔ مردم تسلیم تصمیم چند نفر شدند. استفاده از واتساپ علاوه بر همکاری با خونآشامهای آمریکایی، چراغ قرمزی به دموکراسی در داخل ایران است. تحریم واتساپ به معنای «قربانی نباشید» است. وظیفهٔ هر شهروند است که از حقوق اولیهٔ خود در مقابل قدرت دفاع کند و قربانی نباشد. اجازه ندهیم که شخصیترین تصمیمات زندگیمان توسط چند نفر گرفته شود که در رأس هرم قدرت نشسته و دومینووار و تا حد مرسوم شدن سامانههای معیوب و ناامن داخلی همه چیز را مسدود کنند.
این حرفها معمولاً برای دوستان من تازگی دارد. به همین خاطر اغلب به من پیشنهاد میشود تا همینها را در اینستاگرام بگویم تا مخاطب بیشتری داشته باشم. چرا باید با آدم بد همکاری کنم تا بگویم با آدم بد همکاری نکنید؟ چرا باید برای گفتن حرفهایی در این صفحهٔ صمیمی میزنم باید از خیر حریم خصوصیام بگذرم؟ چرا باید تعداد زیادی مخاطب داشته باشم؟ این آخری از همه مهمتر است. آیا مخاطب بیشتر به معنی کیفیت بالاتر است؟ آیا من (که به نادان بودنم اطمینان دارم) باید در نقش یک گورو یا شیخ ظاهر شوم؟ استاد عزیزی که بخش زیادی از جهانبینیام را مدیون آموزشهای او هستم میگفت هر کسی یک شعاع تأثیرگذاری دارد. کافیست آدم حقیری مثل من تنها بر تعداد انگشتشماری اثرگذار باشم تا رسالتم را به خوبی و با حداقل ریسک انجام داده باشم: ریسک اطلاعات اشتباه و گمراهکننده.
اینها را با دلایل مرسوم افرادی که اینستاگرامشان را کنار میگذارند، جمع کنید تا متقاعد شوید که اینستاگرام چیز مضری است. تأثیراتی که اینستاگرام بر سلامت روان و زمانِ باارزش مردم میگذارد هولناک است.
اما این تحریمبازیهای کوچک مثل این است که با هفتاد و دو نفر به جنگ چهار هزار نفر بریم. آیا شانسی برای پیروزی هست؟ در کوتاهمدت نمیتوان شانس زیادی متصور بود؛ اما در طولانی مدت، نتیجه خارقالعاده است. بنیاد نرمافزار آزاد از زمان بنیان پیشرفتهای بزرگی داشته است. پروژههایی مثل گنو، گنو/لینوکس، بیاسدی، کیدیئی و در کل نرمافزارهای آزاد پیشرفتهای باورنکردنی داشتهاند. گنو/لینوکس (که از این به بعد به سادگی میگوییم لینوکس) را در نظر بگیرید. در ابتدا کسی لینوکس را جدی نمیگرفت. به تدریج که تعداد کاربران آن رو به افزایش گذاشت، مایکروسافت که فروش ویندوزش را در خطر میدید، صدها میلیون دلار خرج مبارزه با لینوکس کرد و در نهایت از لینوکس به سختی شکست خورد. شکست مایکروسافت به این معنی است که خود مایکروسافت اکنون از لینوکس استفاده میکند و تا چندی پیش شایعاتی مبنی بر ارائهٔ یک توزیع لینوکس از مایکروسافت هم به میان میآمد.
تنها کافیست هر کس به سهم خودش تلاش کند. به اراذل نشان دهیم که سودی در مشاغل غیراخلاقی نیست. در غیر این صورت زمانی متوجه میشویم که کاملاً تبدیل به برده شدهایم.
پینوشت
این نوشته بروزرسانی میشود.
پاورقی
1
بعداً در مورد کتابیار خواهم نوشت.
2
در این پیوند عبارت Information We Collect را جستوجو کنید تا از زبان خودشان بشنوید.
حقوق این بشر بیسیمچی نقض شده و حالا بیصدا زندگی میکند.
گوشهایش سنگین بود. شنیده بودم که به او گفته بودند نوشیدن از آب این چاه قدغن است. آدم تشنه مثل عاشق عقل ندارد، به آب که رسید شروع به سرکشیدن کرد. پس از آن مصائب سختتر شد. این که عفونت وارد بدنش شده بود کم نبود، چند روزی هم باید منتظر میماند تا ماشینی بیاید و به درمانگاه منتقلش کند. براثر درمان و زور چرک خشککن، پردهٔ گوشش آسیب دید. گوشهایش سنگین بود و باید داد میزدی تا روشن شود.
از مستأجرش پرسید سربازی رفتهای؟
مستأجر: «نه رفتهام و نخواهم رفت! دو سال زندگیم رو بدم و اذیت بشم برای هیچ؟»
برایش همین قدر مضحک بود که به کسی که تمام خانوادهاش را در قحطی از پایان یک رابطهٔ سطحی ناله کنی! گفت «تو چی میفهمی؟»
و شرح مصیبت آغاز شد:
منو انداختن گرگان برا آموزشی، بعدش رفتم بجنورد. توپ ۱۰۵ رو داده بودن بهم. همه چیزِشِ یادم داده بودن. چند ماه اوجو (آنجا) بودم که گفتن هرکی میخوا بره منطقه، اسم بنویسه. ما هم خر شدیم به خاطر سه ماه کسری رفتیم لب مرز!
میباس اَ رفسنجون برم کرمون ماشین بگیرم برم بهبهان، بعد برم اهواز، بعد برم اندیمشک بعدش برم پادگان. دو روز تو راه بودم. هوا گرم بود. شرجی بود. عرق نمیکردیم آب میرختیم. شرشر آب میرختیم و خنک نمیشدیم.
غذاش آشغال بود. همون آشغالم بد میدادن بهمون. نهار ساعت پنج عصر، شام سهٔ شب! ماشین میاس برامون بیاره. چند روز چند روز آب نداشتیم. یه تانکری بود همه ازش آب میخوردن. آبش گرم بود. فرمانده هم ازش آب میخورد ولی برا اون بهتر بود چون هم حقوقش بالاتر بود و هم زودتر درجه میگرفت. شرایط ولی برا همه یکسان بود. چند روز چند روز آب نداشتیم. وقتی تانکر تموم میشد میباس صبر کنیم تا دوباره ماشین برامون آب بیاره.
منم تشنه بودم از چاه آب خوردم. ده روز تو سنگر بودم تا ببرنم بیمارستان. چه میدونستم کثیفه. اون جا هچی نبود. این آبی که شما میریزید تو دستشویی از آب خوردن ما بهتر بود. من حاضرم همین آب رو بخورم. بهداشتی نبود تو پادگان!
میدونی چطور دستشویی میکردیم؟ یه بشکه رو شکافته بودن گذاشته بودنش یه گوشهای. یه چاه دو متری هم کنده بودن، لولهٔ بخاری کرده بودن توش. یه حلبی هم گذاشته بودن سرش. ما تو این کارمون رو میکردیم. یه آفتابهای هم داشتیم که تا میومدی کارتو بکنی آبش تموم شده بود؛ بیستو کُت (سوراخ) داشت. نمیگفتن آفتابه نیس برو بخر! هچی نبود! ایجو راحت ک.. خ..تو میشوری.
مَ شانس سربازی نداشتم. کوشکی (کاشکی) زمان جنگ بود. زمان جنگ هوای سربازو داشتن. من سال ۷۶ رفتم. زمان جنگ زنا نون میپختن مفتی میدادن به سربازا. محال بود پول بگیرن. الان برادر به برادر رحم نمیکنه.
شاطر علی اما داستان دیگری از سربازی داشت. شاطر علی صبح میرفت سر پست میخوابید تا ظهر، نهار میخورد و باز میرفت سر پست و تا اذان مغرب استراحت میکرد. در پایان هر دوی آنها یک کارت پایان خدمت داشتند.
اکثر تئوریهای توطئه بدون هزاران کارمند نمیتوانند موفق شوند. با داشتن هزاران کارمند هم احتمالاً پس از مدت کوتاهی لو میروند. در این نوشته در مورد احتمال لو رفتن این توطئههای حرف میزنیم.
دروغ مستلزم تخریب است و بازسازی این تخریب، تقریباً ناممکن به نظر میرسد. این به این معنی است که حتی حرفهایترین دروغها هم، عاقبت با احتمال بالای لو رفتن روبهرو خواهد شد. پس یک جای کار جملاتی از قبیل «سفر به ماه دروغ بوده.»، «موجودات فضایی در منطقهٔ ۵۱ آمریکا حضور دارند!»، «علت زلزلهٔ بم آزمایش اتمی بوده» یا «ویروس کرونا در آزمایشگاههای چین (یا آمریکا) ساخته شده!» و بقیهٔ تئوریهای توطئهای که اذعان دارند گروهی سری، رازی بسیار بزرگ را از مردم دنیا پنهان میکنند، میلنگد.
در واقع پروژهای به بزرگی برنامهٔ آپولو با چهار صد هزار کارکن اصلاً توانایی محرمانگی بیش از شصت سال را ندارد. این موضوع را دیوید گریمز، فیزیکدان دانشگاه آکسفورد در مقالهای1On the Viability of Conspiratorial Beliefs نشان داد که خلاصهای از آن را در بخش کمی فنیتر همین نوشته مرور خواهیم کرد. مقالهٔ گریمز چهار تئوری توطئهٔ رایج را بررسی میکند:
اگر سفر به ماه دروغ بوده باشد، با ۴۰۰٫۰۰۰ کارمند ناسا، این دروغ طی مدت چهار سال میبایستی رسوا شود.
رابطهٔ بین واکسن و اوتیسم، باید بین سه تا سی و پنج سال افشا میشد.
تغییرات اقلیمی هم اگر کلاهبرداری میبود، ظرف مدت چهار تا بیست و هفت سال لو میرفت.
و پنهان کردن درمان سرطان هم در نهایت ظرف سه سال توسط کسی از کارکنان شرکتهای داروسازی لو میرفت.
من تقریباً پای حرفهای باورمندان به این چهار تئوری توطئه نشستهام. در مورد دروغ سفر به ماه، پوریا ناظمی نوشتهٔ بسیار ارزشمندی دارد که شک و شبههای باورمندان را پاسخ میدهد. در مورد گروههای ضدواکسن هم، شاید معروفترین ضدواکسنها دونالد ترامپ، رئیسجمهور عجیب و غریب آمریکا و کایری اروینگ ستارهٔ تیم بسکتبال بروکلین نتس باشند. مانند اکثر باورمندان به داستانهای عجیب و غریب، این افراد هم چندان علاقهای به مدرک و استدلال ندارند.
در مورد تغییرات اقلیمی، باز هم نام ترامپ ورد زبانهاست. در سال ۲۰۱۲ ادعا کرده بود که تغییرات اقلیمی شایعه است و توسط دولت چین برای خارج کردن صنایع آمریکا از عرصهٔ رقابت ساخته شده است 2Donald J. Trump (@realDonaldTrump) November 6, 2012.
و مورد آخر را به طرز جالبی از یک معلم شنیدم! به نظرم شنیده شدن این موارد از زبان معلمان، زنگ خطری است برای نظام آموزش و پرورش که گذشته و حال خوبی هم نداشته است. به هر حال این نوشته شاید کمی برای آنها که اهل بکارگیری مستندات و استدلال هستند مفید باشد؛ در غیر این صورت، متوهمان تئوری توطئه را به حال خودشان بگذارید. البته زیادهروی نکنید و به همه چیز هم برچسب تئوری توطئه نزنید.
کمی فنیتر
با تعداد زیادی از مفروضات و سادهسازی (که زمان محرمانگی را افزایش میدهد) شروع میکنیم. فرض میکنیم که عامل نفوذی وجود ندارد و راز از داخل مجموعه لو می رود. با این فرض که با یک بار درز اطلاعات، منجر به خنثی شدن توطئه می شود، از آمار پواسون استفاده می کنیم:
$$L=۱-e^{-t \phi}$$
در اینجا، \(\phi\) مقدار چشمداشتی تعداد لو رفتن بر واحد زمان است که خود تابعی از \(N(t)\) تعداد توطئهگران (دستاندرکاران توطئه) و \(p\) احتمال لو رفتن راز از سمت هر شخص در سال است:
$$\phi = ۱ – (۱-p)^{N(t)}$$
در این جا به منظور مختصرنویسی، \(\psi = ۱ – p\) قرار میدهیم. پس می توانیم احتمال شکست توطئه را به این صورت بازنویسی کنیم:
$$L(t,N(t)) = ۱ – e^{-t (۱ – \psi^{N(t)})}$$
حال برای تابع \(N(t)\) چند امکان متصور است. اگر توطئه نیازمند تعداد ثابتی از توطئهگران باشد، پس \(N(t)\) باید ثابت باشد:
$$N(t)=N_{۰}$$
که \(N_۰\) تعداد اولیهٔ توطئهگران است. در عوض اگر توطئه از نوع تکرویداد باشد و پس از انجام آن دیگر به توطئهگران نیازی نباشد، بر اثر گذر زمان، تعداد توطئهگران بر اثر مرگ و میر کم میشود و این هم احتمال لو رفتن را کاهش میدهد. در این صورت باید تابع بقای گمپرتز را وارد \(N(t)\) کرد. اگر میانگین سن توطئهگران در زمان انجام توطئه \(t_{e}\) باشد، آنگاه:
که \(N_۰\) تعداد اولیهٔ توطئهگران است و \(\alpha\) و \(\beta\) ثابتهایی برای تابع گمپرتز هستند. برای تقریب مرگ و میر آدمها از مقادیر \(\alpha = ۱۰^{-۴}\) و \(\beta = ۰/۰۸۵\) استفاده میکنیم. و دست آخر، اگر توطئهگران بنا به دلایلی (که خود تا حدی شبیه به یک فراتوطئه است) یکدیگر را حذف کنند، آنگاه میتوانیم \(N_۰\) را به صورت نمایی مدل کنیم. اگر توطئهگران با سرعتی حذف شوند که بعد از زمان \(t_۲\) نیمی از آنها حذف شوند، آنگاه ثابت واپاشی میشود \(\lambda = \frac{\ln{۲}}{t_{۲}}\) و تعداد توطئهگران نیز برابر است با:
$$N(t)= N_{۰}e^{- \lambda t}$$
واضح است که افزایش \(N_۰\) منجر به افزایش \(L(t)\) میشود. اما نرخ شکست نسبت به زمان کمی پیچیدهتر است. برای موردی که تعداد توطئهگران ثابت است (\(N(t) = N_{۰}\))، \(L\) به صورت یکنوا افزایش مییابد. در عوض اگر مثل دو حالت بعدی، تعداد توطئهگران در زمان کاهش پیدا کند، \(L\) نسبت به زمان از خود رفتار غیرخطی نشان خواهد داد (شکل ۱). در این موارد، برای محاسبهٔ \(t_{m}\) زمانی که در آن \(L\) بیشینه میشود، باید \(\frac{\partial L}{\partial t} = 0 \) را حل کرد:
حل این معادله به صورت تحیلی ناممکن است؛ اما میتوان به صورت عددی یا از روی نمودار، مقدار \(t_{m}\) را تخمین زد.
تخمین پارامترها
برای داشتن یک پیشبینی خوب، پیش از هر چیز باید مؤلفههای معادلهٔ فوق را تخمین بزنیم. هر چه تخمین ما بهتر باشد، دقت پیشبینی هم بالاتر است. مهمترین مؤلفهای که باید تخمین زده شود، \(p\) یا همان احتمال لو رفتن یا شکست توطئه است. اگر \(p\) صفر باشد، توطئه تا ابد لو نمیرود. در عمل چنین مقداری برای \(p\) متصور نیستیم. توطئههای زیادی در طول تاریخ لو رفتهاند. ما با نگاه کردن به دادههای این توطئههای لو رفته، میتوانیم مقدار مناسب \(p\) را حدس بزنیم. مقالهٔ گریمز از سه نمونه استفاده کرده است:
برنامهٔ جاسوسی پریزمکه توسط آژانس امنیت ملی ایالات متحده (NSA) پیش برده میشود؛ برنامهٔ دولتی است که با کمک شرکتهای خدمات دهنده (از جمله گوگل، مایکروسافت، فیسبوک و اپل) از کاربران اینترنت جاسوسی میکند. مقدار انبوهی داده از مشترکان تلفن و اینترنت توسط این پریزم شنود میشد. ادوارد اسنودن در سال ۲۰۱۳ (۱۳۹۲ ه.خ) دست به افشای این توطئه زد.
آزمایش سیفلیس تاسکیگی در سال ۱۹۳۲ (۱۳۱۱ ه.خ) در شهرک تاسکیگی ایالت آلابامای آمریکا انجام شد. هدف این تحقیق بررسی سیر بیماری در مردان آمریکایی آفریقاییتبار بود. در سال ۱۹۴۷ (۱۳۲۶ ه.خ) کشف شد که پنیسلین درمان مؤثری برای سیفلیس است؛ اما آزمایش تاسکیگی شرورانه ادامه پیدا کرد و به کسانی که درگیر بیماری بودند، پنیسلین داده نشد.
رسوایی علوم قانونی FBI زمانی افشا شد که دکتر فردریک وایتهورست، اسنادی از آزمایشگاه افبیآی افشا کرد که نشان میداد، آزمایشات علوم قانونی این سازمان شبهعلمی و نادرست است. در نتیجهٔ این آزمایشات بیگناهان زیادی به اشتباه محکوم به اعدام یا زندانهای طولانیمدتی شدند که جان بسیاری از آنها را گرفت.
با دادههای این سه رسوایی میتوان مقدار پارامتر \(p\) را تخمین زد. فرض کنیم پس از گذشت زمان \(t\) که توطئه برملا شد، احتمال شکست \(L \geq ۰/۵\) خواهد بود. کران پایین \(p\) نیز برابر خواهد بود با:
$$p > ۱ – \sqrt[N(t)]{۱ – \frac{\ln ۲}{t}}$$
اما باز هم ابهاماتی در این تخمینها، به خصوص در مورد تعداد کارکنان وجود دارد. مثلاً در مورد پریزم، تعداد کل کارکنان NSA حدود ۳۰٫۰۰۰ نفر است؛ اما مشخصاً تعداد آنهایی که از پروژهٔ پریزم خبر داشتند بسیار کمتر از این مقدار است (توقع نداریم که دربانها را هم از شاهکارشان باخبر کرده باشند!)، به خاطر همین هم برای مقدار \(p\) دستمان را بالا گرفتیم. به دلیل کوتاهمدت بودن پروژه، تعداد کارکنان هم تقریباً ثابت بود. در مورد تاسکیگی، اوضاع پیچیدهتر هم هست. سازمان مربوط به آزمایش در اوایل دههٔ ۱۹۳۰ تأسیس شد. تعداد دقیقی از کارکنان این سازمان در آن زمان موجود نیست و این یعنی باید برای این موضوع هم با استفاده از دادههای دیگر، تعداد کارکنان را حدس بزنیم. برای آزمایشگاه افبیآی هم مشکلات مشابه هست. 3در مقاله به تفضیل شرح داده شده است.
روش تجربی
مدل ما بسته به دقت پارامترها میتواند پیروزی یا شکست هر توطئهای را پیشبینی کند. با استفادده از دادههای جدول ۱، بهترین احتمال برای دهنلقی هر فرد (\(p = ۴/۰۹ \times ۱۰^{-۶}\)) را نشان میدهد.
پروژهٔ پریزم NSA
حداکثر دستاندرکاران
۳۰٫۰۰۰
زمان افشاء
۶ سال
\(p\) تقریبی
\(۴/۰۹ \times ۱۰^{-۶}\)
\(\psi\) تقریبی
۰/۹۹۹۹۹۵۹۱
آزمایش سیفلیس تاسکیگی
حداکثر دستاندرکاران
۶٫۷۰۰
زمان افشاء
۲۵ سال
\(p\) تقریبی
\(۴/۲۰ \times ۱۰^{-۶}\)
\(\psi\) تقریبی
۰/۹۹۹۹۹۵۸۰
رسوایی FBI
حداکثر دستاندرکاران
۵۰۰
زمان افشاء
۶ سال
\(p\) تقریبی
\(۲/۴۵ \times ۱۰^{-۴}\)
\(\psi\) تقریبی
۰/۹۹۹۷۵۵۰۰
جدول ۱
نتایج
دادههای جدول ۲ مربوط به تعداد کارکنان توطئههای مختلف است. این دادهها مستقیماً با پارامتر \(N(t)\) در ارتباط است. به جز توطئهٔ دروغین بودن سفر به ماه، برای بقیه میتوان تعداد کارکنان را در طول زمان، ثابت در نظر گرفت؛ یعنی \(N(t) = N_{۰}\). در مورد قضیهٔ ناسا، چون توطئه، یک بار رخ داده، پس تعداد دستاندرکاران به مرور زمان (بر اثر مرگ و میر) طبق معادلهٔ ۵ کاهش مییابد. دوباره تأکید میکنم که این اطلاعات خیلی واقعگرایانه نیست.
توطئه
تعداد کارکنان
جمع کل
دروغ سفر به ماه
حداکثر تعداد کارکنان ناسا (۱۹۶۵)
۴۱۱٫۰۰۰
۴۱۱٫۰۰۰
فریب تغییرات اقلیمی
مجمع ژئوفیزیک آمریکا
۶۲٫۰۰۰
ناسا (حال حاضر)
۵۸٫۰۰۰
آکادمی توسعهٔ علم آمریکا
۱۲۰٫۰۰۰
اعضای انجمن سلطنتی
۱۶٫۰۰۰
انجمن فیزیک اروپا
۱۲۰٫۰۰۰
اقلیمشناسانی که مقاله منتشر کردند
۲۹٫۰۸۳ \(\approx\)
جمع کل
۴۰۵٫۰۰۰\(\approx\)
توطئهٔ واکسن
مرکز کنترل بیماری (CDC)
۱۵٫۰۰۰
سازمان بهداشت جهانی (WHO)
۷٫۰۰۰
جمع کل
۲۲٫۰۰۰
پنهان کردن درمان سرطان
نوارتیس
۶۵٫۲۶۲
فایزر
۱۱۶٫۵۰۰
روشه
۷۸٫۶۰۴
سانوفی
۱۰۵٫۰۰۰
مرک اند کو
۷۰٫۰۰۰
جانسون اند جانسون
۱۲۲٫۲۰۰
گلاکسواسمیتکلاین
۹۹٫۰۰۰
آسترازنکا
۵۷٫۵۰۰
جمع کل
۷۱۴٫۰۰۰\(\approx\)
نتیجهگیری
جدول ۳ حاوی نتایج این تحقیق است. البته با توجه به دقت مورد استفاده در این تحقیق، خطای بسیار زیادی (شاید تا ۱۰۰٪ خطا) متوجه اعداد است. حتی با این فرض، باز هم اکثر توطئههای مذکور بعد نهایتاً ده سال محکوم به افشا و شکستاند.