در یکی از روزهای طوفانی سال ۵۲۰ پیش از میلاد مسیح، کرانههای یونان شاهد تقلای مردی برای نجات زندگیاش بود. او را به دریا میانداختند تا بمیرد. جرم او چه بود؟ برملا ساختن یک راز از دنیای ریاضیات: اعداد گنگ! نامش هیپاسوسِ متاپونتوم بود. داستان مرگش یک جور افسانه است؛ اما رازِ برملا شده واقعیت دارد.
هیپاسوس یک هندسهدان فیثاغوری بود. فیثاغوری به معنای تعلق داشتن به فیثاغوریان، مکتبی فلسفی که اهمیت فوقالعادهای به اعداد و تناسبات میدادند. برای آنها ریاضیات چیزی بیش از یک روش برای توضیح و اندازهگیری کمیات جهان بود. در نظر آنها، اعداد الهی بودند و شایسته ستایش. فیثاغوریان نسبتهای میان اعداد را به دقت مطالعه میکردند؛ چرا که معتقد بودند که رازهای کیهان در این تناسبات نهفته است و میتوان هر چیزی را به صورت نسبت دو عدد نوشت. بر سردر مدرسه آنها این عبارت حک شده بود: «همه چیز عدد است.» فیثاغوریان همچنین معتقد بودند که علم نباید تحت مالکیت شخصی باشد؛ به همین دلیل هم، فلاسفه فیثاغوری به اندازه دیگران مشهور نیستند و نامی از آنها به میان نیامده. به همین دلیل آنها قضایا و کشفیات خود را به اسم خود نامگذاری نمیکردند. یک مثال آن قضیهٔ معروف فیثاغورث است که احتمالاً حاصل تفکر شخص فیثاغورث، بنیانگذار این مکتب، نبوده و کار یکی از فیثاغوریان بوده است. (درباره فیثاغورث و فیثاغوریان میتوانید به پادکست بوم – پادکست فارسی تاریخ فلسفه – گوش دهید.)
گهگاه فیثاغوریان در محاسبات و مطالعاتشان به اعداد سحرآمیزی برمیخوردند که آه از نهادشان بلند میکرد که نمیتوانستند متوجه شوند که این عدد حاصل تقسیم کدام دو شماره است! هیپاسوس قصهٔ ما هم به این اندیشیده بود که اگر بتواند پاسخی برای این مسئله پیدا کند، حتماً دارای ارج و قرب وصف نشدنی در میان همقطاران خود میشد. این ایده که قطر مربع واحد (مربعی با اضلاع به طول ۱) نسبت کدام اعداد است خواب و خوراک را از او بریده بود. هیپاسوس حتی در سفر هم دست از کار روی این مسئله نمیکشید… تا اینکه یک روز در حالی که در آبهای مدیترانه سفر میکرد، پاسخ غیرمنتظره را یافت: این عدد، جذر ۲، نسبت هیچ دو عددی نبود! در زمانهای که اعداد چنان مقدس و روحانیاند، در حالی که اعتقاد بر این است که همه چیز متناسب است؛ این مرد چه بیشرمانه کفری میگوید!
این فقط یک ادعا نبود؛ بلکه هیپاسوس ثابت کرد که اعدادی وجود دارند که نسبت هیچ دو عددی نیستند. هیپاسوسِ متاپونتوم با داد و فریاد بر عرشه کشتی میدوید و این دستاوردش را برای رفیقانش شرح میداد. او توقع تشویق و ستایش داشت؛ اما با عصبانیت و انکار مواجه شد. ثابت کرد؛ اما دوستانش او را هدف خشم کشنده خود قرار دادند!
احتمالاً به لحاظ تاریخی این قصه واقعاً رخ نداده؛ ولی تاریخ علم و ریاضیات از این نمونههای جزمیت زیاد دارد. رفتار کلیسا با گالیله به خاطر اینکه میگفت زمین مرکز عالم نیست (کرویت زمین مورد دعوای گالیله و کلیسا نبود. گالیله میگفت زمین مرکز عالم نیست؛ بلکه این خورشید است که مرکزیت عالم را برعهده دارد. زمین کروی از زمان یونانیان باستان و عصر طلایی اسلام شناخته شده بود و مثل قرن بیست و یکم بحث خاصی هم دربارهاش نبود!) و زندهسوزی جردانو برونو! داستان مخالفتهای گسترده با چارلز داروین به خاطر نظریه جدیدش، داستان بیماری روانی گئورگ کانتور بهخاطر مخالفت ریاضیدانان زمان با نظریه مجموعهها و… . تازه فوریه خوشاقبال بود که به دلیل قدرتش به عنوان فرماندار فرانسوی مصر، کسی به خود جرئت مخالفت با سریهای فاوریه را به خود نمیداد. بخت با پل دیراک نیز همراه بود که تابع دلتای دیراک بالاخره راهی به علم و ریاضیات یافت؛ چرا که ریاضیدانان زمان میگفتند این اصلاً تابع نیست. زمانی که با تعصب از یک مدل علمی دفاع میکنیم یا بر درستی گزارهای اصرار میورزیم؛ ما هم ممکن است هیپاسوسی را به آب خروشان مدیترانه بسپاریم.
به تازگی و همین چند روز پیش با فصلنامهٔ اخبار IPM آشنا شدم. امروز آخرین شمارهٔ نشریه را میخواندم که به مطلبی به عنوان «دفاع رابرت اپنهایمر از انسانیت» را دیدم. اپنهایمر پدر بمب هستهای پس از اختراع این «گجت» تازه شستش خبردار شده بود که چه چیز هولناکی ساخت و بعد از آن وقت بسیاری صرف مبارزه با عواقب اختراعش صرف کرد.
حالا چیزی که به مراتب میتواند از بمب اتم خطرناکتر و انحصاریتر باشد، هوش مصنوعی است. بحثهای رایج در مورد سلطهٔ هوش مصنوعی بر انسان و پیشی گرفتنش از قدرت خالقش یک طرف، عوارض جانبی آن یک طرف، استفادهٔ نظامی از هوش مصنوعی شاید بسیار خطرناکتر باشد.
کمپانیهای بزرگ فناوری مثل گوگل، مایکروسافت، متا (فیسبوک سابق)، آمازون، آیبیام و چند مورد دیگر که تخصصشان کاربری نظامی هوش مصنوعی است به نسلکشی که این روزها در غزه جریان دارد کمک بسیار کردند و میکنند. هم آمریکا و هم اسرائیل به خوبی از اهمیت هوش مصنوعی باخبرند. این خبر بلومبرگ را ببینید. شرکت پالانتیر به اسرائیل کمک نظامی میکند. همین چند روز پیش آمریکا از سند اقدام ملی آمریکا در هوش مصنوعی رونمایی کرد. سندی که در آن به صراحت چرخش آشکار آمریکا به سمت نظامیسازی این فناوری و بیاعتنایی به محیط زیست و اصول دست و پاگیر اخلاقی را عنوان میکند.
استفادهٔ نظامی از هوش مصنوعی میتواند در زمینههای زیادی از جمله طراحی استراتژی و کمک به تصمیمگیری اعمال شود. این بار آیا اپنهایمر یا ساخاروفی در کار خواهد بود؟ اگر باشد آیا میتواند از هیاهوی رسانه سبقت بگیرد؟
اما هوش مصنوعی انحصاریتر از بمب اتم است. ابوطالب صفدری، پژوهشگر فلسفه در آلمان و کسی که تخصصی روی فلسفهٔ هوش مصنوعی کار میکند مینویسد:
بمب اتمی را میتوان، با وجود تمام پیچیدگیهای علمی و فنیاش، در نهایت بهصورت صنعتی و با یک پروژهی بسته تولید کرد. یعنی اگر یک کشور تمام منابع و ظرفیتهایش را متمرکز کند—اعم از سرمایه مالی، نیروی انسانی، و دانش فنی وارداتی—میتواند طی یک روند نسبتاً مشخص به توانایی تولید بمب اتمی دست یابد. نمونههای این مسیر را میتوان در کشورهایی مثل کره شمالی یا پاکستان دید: کشورهایی که با وجود وضعیت اقتصادی ضعیف یا عدم توسعهی فناورانهی گسترده، توانستند برنامهی تسلیحاتی اتمی خود را به سرانجام برسانند. بمب اتم در این معنا، اگرچه نیازمند فناوری پیشرفته است، اما از منظر ساختاری «قابل مهندسی و مهارشدنی» است
هوش مصنوعی، بهویژه در شکل پیشرفته و استراتژیک آن—یعنی مدلهای زبانی عظیم (مانند GPT)، سیستمهای نظامی هوشمند، یا زیرساختهای شناختی خودآموز—چنین نیست.
توسعهی موفق هوش مصنوعی نهتنها نیازمند منابع مالی، بلکه مستلزم یک زیستبوم فعال، آزاد، و پیچیده است:
باید دانشگاههایی وجود داشته باشند که در مرزهای دانش فعالیت کنند، • باید شرکتهای خصوصی و استارتاپها بتوانند بدون محدودیت رشد کنند، • باید دادهها بهصورت آزاد و گسترده در دسترس باشند، • باید امکان مشارکت نخبگان، مهاجرت علمی، و جریان آزاد ایدهها وجود داشته باشد، • و مهمتر از همه، باید فرهنگ آزمونوخطا، شفافیت علمی، و نوآوری مستمر نهادینه شده باشد.
هیچ کشوری بدون این زیرساختها، صرفاً با سرمایهگذاری یا واردات سختافزار، نمیتواند به سطحی از هوش مصنوعی برسد که در رقابت جهانی تعیینکننده باشد. هوش مصنوعی، برخلاف بمب، محصول یک اکوسیستم است، نه یک پروژهی مهندسی بسته. به همین دلیل است که کشوری مانند ایران، حتی با استعدادهای فراوان، در غیاب یک نظام باز پژوهش و داده و مشارکت جهانی، نمیتواند در رقابت AI پیشرو باشد.[منبع]
سر کلاس تاریخ علم، استاد درس میگفت: جز استثنائات معدودی در تاریخ، علم همیشه در آزادی پیشرفت کرده است.
لب مطلب را بگویم و تمام. هوش مصنوعی جعبهٔ پاندورایی است که به دست اپیمتههای ستمگر و سنگدلی افتاده که به هیچ اصل اخلاقی پایبند نیستند. به سختی میتوان با این شرایط به برابری و عدالت امیدی داشت.
متن ارائهٔ من در درس تاریخ علم دکتر محمد شجاعی باغینی در سال ۱۳۹۸
ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر بن محمد بن سهل صوفی رازی، (لاتین: Azophi) اخترشناس بزرگی ایرانی بود که در ۱۵ آذرماه ۲۸۲ هجری خورشیدی (۷ دسامبر ۹۰۳ میلادی) در ری دیده به جهان گشود. او در دربار پناه خسرو (فناخسرو) عضدالدوله دیلمی، شاهنشاهٔ خاندان آلبویه به سر میبرد. وی در ۴ خرداد ۳۶۵ هجری خورشیدی (۲۵ مه ۹۸۶) دیده از جهان فرو بست. از محل وفات او اطلاعات زیادی در دسترس نیست، اما احتمالاً او در شیراز یا نزدیک بغداد (پایتخت سیاسی و همچنین مرکز فرهنگی آن زمان) درگذشت. صوفی بیشتر عمر خود را در اصفهان و شیراز گذراند. از زندگانی صوفی رازی، اطلاعات چندانی در دسترس نیست.
دستاوردها
عبدالرحمن صوفی تألیفاتی در ریاضیات، کیمیاگری و ستارهبینی (علم هیأت) داشت؛ اما بهترین کارهای او در باب اخترشناسی است.
صوفی کتاب صورالکواکب الثابته المصور (به انگلیسی: The Book of the Fixed Stars) را که نمونهٔ اصلاح شدهای از کتاب المجسطی بطلمیوس بود را نگاشت. نام اصلی این کتاب صورالکواکب الثمانیه و الاربعین (ترجمهٔ تحت اللفظی آن میشود: کتاب چهل و هشت صورت فلکی) بود که به نامهای دیگری نیز خوانده میشد. این کتاب تأثیر بسیار زیادی هم در خواستگاهش و هم در اروپا گذاشت. متن و نامگذاری علمی آن الهام بخش نویسندگانی چون قزوینی در نوشتن دانشنامه و همچنین میرزا الغبیگ، نوادهٔ تیمور، در تدوین زیج الغبیگی (زیج سلطانی) بود.
او دربارهٔ کتاب مینویسد:
«در سنهٔ ۳۳۵ از هجرت که در صحبت استاد رئیس ابوالفضل محمد بن حسین، به دینور بودم و در حجرهٔ ابوحنیفه نزول کرده بودم، از جماعتی مشایخ آنجا شنیده بودم که او بر بام این حجره سالهای بسیار رصد کواکب کرده است؛ امّا چون تألیف او با دست آمد و در آنچ در کتاب آورده است، تأمل رفت معلوم شد که نظر او مقصور بوده بر آنچ ظاهر و مشهود است از احوال کواکب و آنچ در کتابها انوا یافته از ذکر منازل و مانند آن.»
صوفی کتاب ابوحنیفهٔ دینوری (احمد بن داوود ابوحنیفهٔ دینوری) را دیده و دربارهٔ آن نوشته:
«هر چند ما در علم انوا بسیار کتابها دیدهایم، امّا تمامترین و کاملترین آن کتابها که در این فن دیدهایم کتاب ابوحنیفه دینوری است و آن کتاب دال است بر آنک او را به اخبار و اشعار و اسجاعی که در این فن از باب منقول است معرفتی بوده است تمامتر از معرفت دیگر کسانی که در این شیوه تألیف کتابها کردهاند و با این همه من نمیدانم تا معرفت او کواکب را بر مذهب با دعوی عیان که میکند چگونه بوده است، چه او از ابن العرابی … و به غیر ایشان بسیار چیزهایی از احوال کواکب باز میگوید که دال است بر قلت معرفت ایشان به آن کواکب و اگر او نیز که ابوحنیفه است آن کواکب را شناخته بودی آن خطاها به اسناد ایشان نیاوردی.»
کتاب صور الکواکب ۴۸ صورت فلکی را در سه درسته طبقهبندی کرده:
تشریح هر صورت فلکی در کتاب صورالکواکب از سه بخش تشکیل شده. بخش اول به توضیح وصفی موقعیت، قدر و تعداد ستارگان آن صورت فلکی میپردازد. بخش دوم تشریح به جدولی اختصاص دارد که موقعیت و قدر ستاره را در خود جای داده است. صوفی نیز مانند بطلمیوس موقعیت ستارگان را در دستگاه مختصات استوایی به تصویر میکشید. و بخش سوم نیز دو نقشه از صورت فلکی مد نظر ارائه شده، یکی تصویری که در آسمان مشاهده میشود و دیگری تصویری که ناظرِ خارج از کرهٔ سماوی میبیند.
صوفی در صورالکواکب، قدر ظاهری نیمی از ستارگان کتاب المجسطی بطلمیوس را اصلاح کرده. همچنین کتاب صورالکواکب به خوبی اطلاعات مربوط به موقعیت ستارگان را که در المجسطی با مقدار قابل ملاحظهای خطا همراه بود را اصلاح کرد.
تعدادی از ستارگانی که صوفی در بخش تشریحی صورالکواکب ذکر میکند در کتاب المجسطی دیده نمیشوند؛ امّا این ستارگان در جداول ذکر نمیشوند. احتمالاً دلیل این عدم ذکر نام مربوط به احترام فوقالعادهٔ صوفی به بطلمیوس است. همچنین کتاب المجسطی در آن دوره نوعی استاندارد علمی بود و احتمالاً صوفی نمیخواست که از این استاندارد تخطی کند. در مقدمهٔ کتاب، صوفی به صراحت اعلام میکند که اطلاعات کتاب صورالکواکب بر اساس دادههای کتاب المجسطی بطلمیوس است.
در مجموع ۱۲۸ ستاره در کتاب صورالکواکب ذکر شده است که اثری از آنها در المجسطی نیست. از این تعداد ۵۹ عدد در صورتهای فلکی نیمکرهٔ شمالی، ۴۱ عدد در صورتهای فلکی منطقهالبروج و ۲۸ عدد نیز در صورتهای فلکی نیمکرهٔ جنوبی قرار دارد.
کتاب صورالکواکب ابتدا به زبان عربی تألیف شد و سپس توسط خواجه نصیر الدین طوسی، دانشمند و وزیر بزرگ دربار هلاکوخان مغول به زبان فارسی ترجمه شد. خواجه نصیر الدین طوسی در مقدمهٔ این کتاب مینویسد:
«این کتاب صورالکواکب است که به التماس بعضی دوستان از تازی با پارسی کرده میشود به توفیق الله و عونه.»
و نسخهٔ دستنویس خود را با این عبارت ختم میکند:
«تم الکتاب – از ترجمه و نسخ این کتاب اتفاق فراغت افتاد به توفیق خدای تعالی روز دوشنبه بیست و پنجم ذوالقعده سنه سبع و اربعین و ستمائه هجری.»
دربارهٔ سرگذشت این کتاب، دکتر پرویز ناتل خانلری مینویسد:
«به نظر میرسد که این نسخه به کتابخانهٔ سلاطین ایلخانی مغول یا یکی از وزیران و بزرگان آن دستگاه تعلق یافته بوده و پس از برچیده شدن ایلخانان و تأسیس سلسلهٔ جلایری که مرکز ایشان بغداد بوده است این نسخه نیز شاید با نفایس دیگر به خزانهٔ سلطنتی بغداد منتقل شده بوده است.»
پس از حملهٔ تیمور به بغداد و غارت آن شهر در ذیالقعده و ذیالحجهٔ سال ۸۰۳ تا اوایل ۸۰۴ هجری، ظاهراً این نسخه به همراه غنایم به خزانهٔ تیمور در سمرقند پایتخت او منتقل شده است. پس از آن بر اثر حوادث نامعلومی، این نسخه سر از خزانهٔ سلاطین عثمانی در استانبول در میآورد. سلطان بایزید دوم پسر سلطان محمد فاتح، مهر تملک خویش را مانند هزاران نسخهٔ خطی دیگر در اول و آخر این کتاب میکوبد. سلطان محمود خان اول آن را به کتابخانهٔ ایاصوفیه وقف کرده است. کاتبان بسیار از این کتاب نسخه برداشتهاند که یکی از آنها را نادرشاه افشار در سال ۱۱۴۵ به کتابخانهٔ آستان قدس رضوی (شمارهٔ ۵۲۵۰) وقف کرده است.
بین قرون ۱۰ تا ۱۳ میلادی، این کتاب به همراه کتابهای عربی پرشماری به لاتین ترجمه شد. آلفونسوی دهم، شاعر، موسیقیدان و پادشاه کاستیل، لئون و گالیسیا، نسخهٔ اصلاح شدهای از این کتاب را تحت عنوان Libros del saber de astronomia به رشتهٔ تحریر در آورد. احتمالاً در قرن سیزدهم میلادی، یک نسخه حاوی نگارههای ۴۸ صورت فلکی از کتاب صورالکواکب که با زیج بطلمیوس (ترجمه از عربی به لاتین توسط ژرار کرمونایی) درآمیخته بود، در سیسیل ایتالیا دیده شد.آلبرشت دورر، حکاک آلمانی در سال ۱۵۱۵، دو نیمکرهٔ آسمان را حکاکی میکند که در نیمکرهٔ شمالی آن، تصویری تخیلی از صوفی رازی (Azophi) به همراه سه تن دیگر از مهمترین اخترشناسان حک شده بود.
فرهنگ نامگذاری صوفی توسط ج.آ.کولوم، و.کورنلی در کرهٔ شاهی (King’s Globe) و انتشار زیج الغیبیگی توسط توماس هاید در آکسفورد در قرن هفده میلادی استفاده شد. جوزپه پیاتسی، ستارهشناس ایتالیایی، نام عربی صد ستاره را از کتاب صورالکواکب را به ویرایش سال ۱۸۱۴ زیج پالرمو اضافه کرد و به این طریق آنها را به اخترشناسی مدرن معرفی کرد.
عبدالرحمن صوفی رازی نخستین کسی بود که کهکشان آندرومدا (M31) را رصد و ثبت نمود. او تعداد قابل توجهی سحابی را کشف و ثبت نمود.
صوفی در کتاب صورالکواکب، علاوه بر کهکشان آندرومدا به هشت جرم زیر نیز اشاره کرده است:
خوشهٔ دوتایی X&H (NGC ۸۶۹ و NGC۸۸۴)
خوشهٔ کندو (M۴۴) در صورت فلکی سرطان
خوشهٔ باز M۷ در صورت فلکی عقرب
ستارگان دوتایی نو-۱ و نو-۲ در صورت فلکی قوس
ستارگان دوتایی لاندا، فی-۱ و فی-۲ در صورت فلکی جبار
خوشهٔ چوب لباسی (Cr۳۹۹) در صورت فلکی سهم
خوشهٔ باز IC۲۳۹۱ در صورت فلکی بادبان
خوشهٔ بار IC۲۶۶۹ در صورت فلکی بادبان
عبدالرحمن صوفی همچنین در سفر به یمن ابر ماژلانی بزرگ، یکی از کهکشانهای اقماری راهٔ شیری را رصد و در آثار خود به اسم البکر ثبت نمود. پس از آن آمریگو وسپوچی در سال ۱۵۰۳ میلادی (شش قرن پس از صوفی رازی) این جرم را ثبت کرد و در نهایت فردیناند ماژلان این جرم را به همراه ابر کوچک ماژلانی به نام خود ثبت کرد.
علاوه بر اینکه صوفی رصدگر بسیار زبردستی بود؛ وی همچنین ابزارساز ماهری نیز بود. او کرهٔ سماوی از نقره ساخت که در موزهٔ قاهره در مصر نگهداری میشود و اصلاحاتی هم در اسطرلاب پدید آورد.
جیووانی ریکیولی در سال ۱۶۵۱ نام یکی از دهانههای ماه را به نام لاتین صوفی Azophi نامگذاری کرد.
شاخهٔ آماتوری انجمن نجوم ایران از سال ۱۳۸۵ به یادبود این رصدگر بزرگ ترتیب داده که مشابه با ماراتن مسیه است.
سیارک ۱۲۶۲۱ الصوفی (۱۲۶۲۱ Alsufi) نیز که در سال ۱۹۶۰ کشف شد نیز به یادبود این اخترشناس بزرگ نامگذاری شده است.
میگویند در زمان موسولینی، بعضیها به عنوان «فرمانده» عادت کرده بودند. حتی داستانی میگوید که مردی در حال زیر گرفتن شخصی بود و هرچه ملت در صحنه به او گفتند: «آقا… آقا…» طرف اصلاً متوجه نشده بود؛ چون عادت کرده بود او را «فرمانده» یا «ژنرال» صدا کنند. این مقدمه را از مقالهای از ماهنامهٔ «لوح» که از سال هفتاد و هفت منتشر شد دیدم. مقالهای با عنوان توهم و تورم مدرک که توصیه میکنم مطالعه کنید.
در ایران هم روزگاری به سبب شأن اجتماعی که داشت، مردم به شاه هدیه میدادند تا در عوض از درگاه همایونی لقبی مثل «مشکات السلطنه» یا «عماد الملک» و… از قبلهٔ عالم تخس کنند و پُزش را بدهند. به جدول القاب قاجاری نگاه کنید. در دورهٔ پهلوی (و کمی پیشتر در دورهٔ ناصری) به کار بردن این القاب با محدودیت مواجه شد. در عوض انگار که در فرهنگ ما، نام کسی را بدون پیشوند یا پسوند بردن مذموم شده باشد، القاب دهانپرکن دورهٔ قاجار جای خود را به دکتر، پروفسور، مهندس، استاد، حجت الاسلام و المسلمین و… داد. گاه شخص صاحب عنوان اصلاً حاجی، دکتر یا مهندس هم نیست؛ ولی اطرافیان (یا خود فرد) اصرار دارند که حتماً دکتر/مهندس/استاد به کار رود.
دکتر، پروفسور (استاد) و مهندس عناوینیاند که در محیط آکادمیک معنا و کاربرد بهخصوص خود را دارند. به کار بردن این القاب در تعارفات میتواند خطرساز باشد؛ پس اخلاقی نیست و حتی گاه خلاف قانون است و میتواند پیگرد قانونی در پی داشته باشد. علاوه بر این، آیا دکتر یا مهندس بودن مزیت است؟ صرف دکتر یا مهندس (یا هر دو) هیچ مزیتی ندارد. آن هم اگر توجه کنیم که ایران هشتاد نود میلیون نفری ما از چین، پرجمعیتترین و یکی از پیشرفتهترین کشورهای جهان هم دانشگاههای بیشتری دارد. به نظرم تعداد دانشگاهها نسبت به جمعیت با اعتبار مدارک دانشگاهی رابطهٔ معکوس دارد. کم دیدهاید مهندسانی که از پس یک ضرب و تفریق ساده هم برنمیآیند و کوچکترین دانشی در زمینهٔ تخصصی خودشان ندارند؟
در غرب، زادگاه مدارک آکادمیک، اشاره به افرادی در ردۀ مارکس و اینشتین و راسل با عنوان دکتر میتواند طنزآمیز باشد.
م. قائد
چندی پیش در نوشتهٔ خاطرات ائتلاف دربارهٔ کسی نوشته بودم که عقدهٔ دکتر بودن داشت:
دیگری از این که در زیرعنوان نامش نوشته بودم «دکترای مدیریت» شاکی بود. اصرار داشت که بگوییم «دکترای تخصصی» دارد نه یک دکترای الکی! با باد میگفت هشت سال زحمت کشیدم. از این که عکس و اسم یک دکتر دیگر درشت چاپ میشد هم شاکی بود. میگفت «حاضرم دویست میلیون بدهم ولی عکس من درشت چاپ شود.»
یا زمانی که دانشجوی فیزیک دانشگاه کرمان بودم، استادی که به بیسوادی شهره بود تأکید فراوانی روی عنوان «دکتر» داشت. اصلاً اول هر ترم خودش را اینطور معرفی میکرد: «من دکتر فلان بهمانی هستم …».
از این که به من «مهندس» بگویند متنفرم. هربار هم در قوانین کلاسهای نجومم تأکید میکنم که من را «استاد» خطاب نکنند. دلیلش هم واضح است. من نه مهندس هستم و نه استاد (که یک رتبهٔ دانشگاهی است). به علاوه در نجوم هیچکس (مگر این که مهندسی منجم آماتور هم باشد) کسی را مهندس خطاب نمیکنند. بابک امین تفرشی، محمدصالح تیمار، شهرزاد میرسلطانی، امیر احتشامی و… هیچکدام عنوان دکتر یا مهندس را یدک نمیکشند و البته که بسیار هم ارزشمندند.
البته با وجود اصرار مکرر من بر عدم به کاربردن عنوان «مهندس» یا «استاد»، تقریباً همیشه به من میگویند «مهندس جمالی». حتی با وجود توضیح و خواهش فراوان، با این پاسخ مواجه شدم که «شما برای ما مهندسید». لطفاً بس کنید.
خدمت اجباری نظام وظیفه ناعادلانه، جنسیتی و از بسیاری جهات ناکارا است. بسیاری از کشورهایی که خدمت اجباری نظام وظیفه یا سربازی اجباری در آنها وجود داشت این قانون را لغو کردند یا تنها به دورهٔ کوتاه آموزشی کاهش دادند. به نظر میرسد که در ایران هم روندی برای لغو تدریجی سربازی اجباری آغاز شده است. اما تا زمانی که سربازی اجباری لغو شود، احتمالاً چند میلیون نفری به دام این تاجر بیرحم برده خواهند افتاد.
از سربازان وظیفه که برای رفع نیاز نظامی کشور به نیروی انسانی به خدمت گرفته میشوند اغلب به طور مفید و مؤثری استفاده نمیشود؛ بلکه چنانچه نویسنده شاهد بوده و است، بیشتر وقت سربازان وظیفه (به خصوص آنها که معاف از رزمند) برای سوءاستفادهٔ پرسنل کادر به کار میروند. آنچه که من از سربازی دیدم این بود که جز چند استثناء هیچکادری حاضر نمیشود غذایش را خودش بگیرد و ظرفش را خودش بشوید. هیچ کادری در امور مربوط به نظافت، خالی کردن بار، امور مربوط به نگهبانی، امور خدماتی و… شرکت نمیکند. در یک کلام سرباز وظیفه حمّال کادریها است. کادریها هم این را حق خود میدانند که وظایفشان را به وظیفهها بسپارند. طبیعتاً چون آنها وظیفهاند.
حقوق سربازان وظیفه به طور گسترده نقض میشود. با وجود کار سختتر، دستمزد سربازان وظیفه همچنان پایینتر از پرسنل کادر است. شرایط و محیط کار شدیداً ناعادلانه است. سربازان وظیفه تا آنجا که نویسنده میداند راهی برای مشارکت در تصمیمگیریها حتی در اموری که به آنها مربوط است را ندارند. سربازان وظیفه حتی امکان مذاکرهٔ نظاممند و هماهنگ با مسئولین را ندارند.
چه کسی به دادمان خواهد رسید؟ راه بهبود شرایط چیست؟ اتحادیههای صنفی یا سندیکاها میتواند بسیار راهگشا باشد. سندیکاها با هدف حفظ یا بهبود شرایط شغلی، ایجاد رویههای شکایت و تدوین قوانین تأسیس میشوند. در جهان کشورهای زیادی به نیروهای نظامی و انتظامی اجازهٔ تأسیس سندیکا را میدهند. سربازان وظیفهٔ ایرانی که به اجبار و برخلاف میل به پادگانها و پاسگاهها کشیده میشوند، نباید از این حق محروم باشند، همانطور که دانشجویان دانشگاهها و کارگران کارخانهها حق تأسیس سندیکا دارند.
تصور کنید شرایط کار سربازان وظیفه با داشتن اتحادیههای صنفی، حتی اگر ضیف باشد چقدر بهتر خواهد شد.
خط مبهم کتیبه، باغهای سبز بابل، طاقهای تخت جمشید یا زندگی ساده و سالم شکارچی-خوراکجوها؟
در مدارس به ما یاد میدهند از ریاضی، ادبیات و علوم بیزار شویم. تاریخ هم به عنوان یک علم از این قاعده مستثنی نیست. مثل آموزش ناقص و غلط ریاضی و علوم، آموزش تاریخ در مدارس هم ضمن ایدئولوژیک بودن، تقریباً هیچوقت جذاب نبوده و معمولاً هم زیرمجموعهٔ کوچکی از تاریخ جهان را آموزش میدهد: تاریخ ایران و اسلام. دانشآموزان در مورد تمدنهای دیگر، به خصوص تمدنهای آسیایی و آمریکایی آموزشی نمیبینند، مگر در حد چند بند. به تازگی مطالعهٔ دورهٔ چهارجلدی «تاریخ تمدن و فرهنگ جهان» با ترجمهٔ عبدالحسین آذرنگ را شروع کردم. کتاب جالبی است که تاریخ جهان را از دوران پارینه سنگی تا قرن بیستم مرور میکند. از سلسلههای چین و هند گرفته تا یونانیها، کارتاژها، فینیقیها، رومیها، تمدنهای دور افتادهٔ قارهٔ آمریکا و البته ایران هخامنشی. هر تمدنی دین و سنت خاص خودش را داشت. کاخها و معابد پرزرق و برق، مراسمات مذهبی باشکوه که گاه با قربانی انسانی همراه بودند، قانون و بوروکراسی و شاهکارهای مهندسی نشاندهندهٔ غنای یک تمدن است و هر تمدنی هم به نوع خودش شگفتانگیز است.
من از مقایسهٔ و این مبحث که چه کسی بزرگترین فیزیکدان، دانشمند، شاعر، فیلسوف یا ورزشکار تاریخ است خوشم نمیآید. به نظرم این مقایسهها بیفایده است. گیرم که آینشتاین از نیوتن فیزیکدان بهتری بود یا در بسکتبال کسی به گرد پای مایکل جردن یا لبران جیمز نمیرسد. این بحثها فقط جلوی لذت بردن از موضوع را میگیرد و فایدهای هم ندارد. در مورد تمدنها هم همین نظر را دارم. گیرم که امپراتوری ایرانیها وسعت زیادی داشت و با ملل مغلوب خوشرفتاری میکردند یا یونانیها که آثار علمی و فلسفیشان تا امروز جهان را به خود مدیون کرده یا تمدن درهٔ سند که برای اولین بار دست به استانداردسازی مقادیر و اوزان زد؛ چه مهم است؟
اما حین مطالعهٔ تمدنهای شکوهمندی که به وسعت، معماری و مهندسیشان مینازیدند به چیز عجیبی برخوردم: بومیان استرالیا. آخر بومیان شکارچی-خوراکجوی استرالیا چه چیزی داشتند که آنها را در کتابِ تمدنها جا داده بودند؟ مگر آنها مشتی آدم عقب افتادهٔ خرافاتی نبودند که لخت و عور شبانهروزی در جستوجوی غذا میگشتند؟
پاسخ کتاب جالب بود. آنها از این حیث متمدن به حساب میآمدند که از همهٔ ملتها خوشبختتر بودند. وضعیت زندگی بومیان استرالیا از این حیث که نه شاه مقتدری داشتند که به ایشان زور بگوید و مجبورشان کند برای هیچ و پوچ زندگیشان را ببازند و نه دغدغهٔ نگاهداری از زمینهای کشاورزی و دعویهای مربوط به پول و ثروت را داشتند. هر کودکی در قبیله میتوانست هر زنی را مادر خطاب کند. منابع به مساوات میان اعضای قبایل تقسیم میشد؛ پس اصولاً فقیر و غنی معنایی نداشت. قبایل هم تقریباً هیچوقت با هم وارد جنگ نمیشدند. همین مردمی که از دیدگاه استعماری کاوشگران غربی بیتمدن بودند، از همهٔ خلق جهان تغذیهٔ بهتری داشتند.
راز متمدن بودن این مردم هم همین بود که آنها فهمیده بودند که انسانها چطور باید با زندگی کنند و خوش باشند. این از همهچیز مهمتر است. البته در این نوشته واژهٔ تمدن با تسامح زیادی به کار رفته، وگرنه اصلاً تعریف تمدن همین زرق و برقهاست.
من در ده سالگی عاشق شدم! ما را از طرف مدرسه به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بردند. آنجا آسماننمای کوچکی بود با خانمی که از نجوم میگفت. از این میگفت که خورشید چقدر بزرگ است و چطور میتابد. آن روز قلب کوچولویم تا شب تندتند میتپید. با هیجان به خانه رفتم و بریدهبریده گفتم: «مامان! مامان! میدونی خورشید چقدر بزرگه؟ میدونی یه میلیون برابر زمینه! میدونی؟ …» عاشق شده بودم. وقتی که عاشق میشوی، فکر میکنی معشوق تو برای همه همانقدر زیباست که برای تو. خیلی زود فهمیدم دیگران نسبت به آسمان تا حد زیادی بیتفاوتند.
در مورد ماجرای آشناییام با نجوم و فیزیک، شش سال پیش در این پست ویرگولی نوشتم.
در کتابفروشیها کتابهای علمی خیلی کمتر به چشم میخورد. شاید در قفسهٔ کوچکی در گوشهٔ کتابفروشی چند کتاب علمی خوب لابهلای تعداد زیادی کتاب شبهعلمی خاک میخورد. یک ماه پیش، زمانی برای مرخصی کوتاه از سربازی به خانه آمده بودم، در یک کتابفروشی چیز بسیار عجیبی دیدم: کتاب «فلسفهٔ فیزیک – فضا و زمان» از تیم مادلین. با خانم کتابفروش صحبت کردم و متوجه شدم که همکار ایشان فیزیکخوانده (و همچنان فیزیکخوان) است؛ وگرنه اینجور کتابها مشتری خاص خودش را دارد. البته کتابی که گفتم، واقعاً مشتری خاص خودش را داشت؛ یعنی کسی که در حد یک دانشجوی کارشناسی فیزیک با موضوع آشنا باشد. موضوع این است که کتابهای علمی که برای عامهٔ مردم نوشته میشود هم در ایران طرفدار زیادی ندارد. از سوی دیگر کتابی که ادعا کند راز ثروتمند شدن را به مخاطب میگوید، زودتر از آن که چاپ شود به فروش میرسد.
قفسهای که گلبهی کردم را ببینید. کل کتابهای علمی در همین یک قفسه خلاصه میشود! مردم زیاد خوششان نمیآید.
در رویدادهای کتابخوانی، اگر نظر من را بخواهند معمولاً کتاب علمی پیشنهاد میکنم (و معمولاً هم رد میشود). چرا اصرار دارم مردم با علم بیشتر رفیق باشند؟ بخش زیادی از این تلاش که البته مربوط به علایق شخصی و روحیاتم است؛ اما عقیده دارم آشنایی جامعه با علم از قضا واجب هم است.
چرا ترویج علم
دنیای امروز ما به علم و تکنولوژی وابسته است. در مورد خوب یا بد بودن این وابستگی صحبت نمیکنم؛ از این میگویم که ما به عنوان اعضای جامعه باید بدانیم که زیرساختهای فنی جامعه چطور توسعه داده شده و پولهای ما چرا و چگونه در پروژههای علمی خرج میشود. همچنین موفقیت علم آن را به ابزار قدرتمندی برای کلاهبرداری تبدیل کرده؛ بیایید تا با محاسبهٔ کوانتومی تاریخ تولدتان بگویم چگونه موفق شوید!
سالانه مبلغ زیادی (نسبت به دخل و خرج مردم نه ارتشها) خرج اکتشافات و پژوهشهای علمی میشود. این پول از جیب مردم پرداخت میشود و مردم حق دارند که بدانند نتیجهٔ این ولخرجیها چه خواهد شد. نتیجهاش هرچقدر هم بد باشد از بودجهٔ نظامی بهتر است. البته فواید علم و پژوهشهای علمی از حوصلهٔ این مقاله خارج است.
وقتی مردم با علم آشنا باشند، تصمیمات بهتری میگیرند. هم از این جهت که کلاهبرداریهای نوین را بهتر میشناسند و هم از این جهت که با نوع دیگری از طرز تفکر آشنا میشوند: تفکر علمی. آشنایی مردم با علم و نحوهٔ کار علم با چرندیات ضدواکسن، زمینتختگرا و گروههای دشمن محیط زیست مقابله میکند. مطالعه و دنبال کردن علم به تقویت تفکر انتقادی کمک زیادی میکند.
زمانی که مردم از علم بدانند و پیگیر فعالیتهای شیرین علمی باشند، دولتها هم رغبت بیشتری برای خرج کردن پول مردم در این زمینهها نشان میدهند. چه میشد اگر زمان پرتاب جیمز وب، کسی اعتنایی نمیکرد؟ به نظرم این نوعی تمرین دموکراسی و مطالبهگری هم است.
و در نهایت وقتی مردم از علم صحبت میکنند، بچههای بیشتری هم عاشق میشوند. در مورد نجوم، صادقانه فکر میکنم ژنرالها، ابرثروتمندان و سیاستمداران باید در مورد جایگاه کیهانی زمین بدانند. باید هرشب به آسمان تاریک و پرستاره هم خیره شوند تا شاید دست از لجاجت بکشند.
علم زیبا و مفید است؛ اما این همهاش نیست. علم در مورد تغییرات اقلیمی و مقاومتهای آنتیباکتریایی راست میگوید و اگر به هشدارهایش گوش ندهیم، عاقبت خوبی نخواهیم داشت. به ما پرواز کردن و پیشبینی آینده را یاد میدهد. درست است؛ ولی علم نباید بت عصر جدید باشد. علم برای پاسخ دادن به همهٔ پرسشهای ما حضور ندارد. از علم نپرسیم که آیا خدایی هست یا چگونه با متهمان برخورد کنیم. این پرسشها در حیطهٔ کار علم نیستند. خلط این موارد میتواند جهان را به لبهٔ پرتگاه نابودی بکشاند؛ همانطور که قبلاً با ظهور نازیسم چنین کرد. کم بودند تحقیقات علمی که از برتری نژاد آریایی حمایت کردند؟
تو را ای کهن دوست دارم
علم یکی از قدیمیترین فعالیتهای بشری است. ذهن انسان در مواجهه با طبیعت از پرسش پر میشود و یکی از علاجهای این خارش ذهنی، علم است. زمانی که میبینم مردم با تماشای ماه، مشتری و زحل از چشمی تلسکوپم ذوقزده میشوند نفسم بند میآید. نهایتاً خودم را خوشبخت میدانم که کار و حرفهٔ اصلیام نجوم است. در تورها میبینم که عدهای برای خوش بودن میآیند. تلسکوپ را هم اگر ندیدند ملالی نیست در عوض خوب لرزاندند. از طرفی عدهای هم میآیند تا رُس من و پتیچکا1Ptichka اسم تلسکوپم به معنی پرندهٔ کوچولو را بکشند. من هم از کهکشان آندرومدا گرفته تا سحابی جبار، هرچه در دسترسم باشد را نشانشان میدهم.
چطور میتوان جامعه را اصلاح کرد؟ این پرسش زیادی کلی و کلیشهای است؛ اما میتوان دو رویکرد متصور بود: اول نگاه انقلابی و از بالا به پایین که سیاستمداران دارند. نگاهی که میخواهد به سرعت مسائل را حل و فصل کرده و به ایدهئال نزدیک شود. این نگاهی است که اغلب اگر نتایج فاجعهبار نداشته باشد، شکست میخورد و جای خود را به ایدهای از حزب یا گروه رقیب میدهد. نگاه دیگر این است که با آموزش و از پایین به بالا امور را اصلاح کنیم. شاید نسلها طول بکشد؛ اما نتیجهاش مطلوب است. موضوع این یادداشت هم آموزش است.
آموزش و پرورش که اکنون حالت رسمی و متمرکز دارد و مهمترین هدفش نه آموزش بلکه تولید نیروی کار حرفشنو و مکانیکی است. مدرسه قاتل کودکی و خلاقیت است. ایوان ایلیچ1Ivan Illich، فیلسوف و منتقد اجتماعی بزرگ قرن بیستم در کتاب معروف خود، «مدرسهزدایی از جامعه2Deschooling Society»، مدرسه را یک نهاد فریبکار میداند. فریبکار از این جهت که اعتیادآور است و مصرفکننده را روز به روز به فرایند و مصرف وابستهتر میکند. در مدرسه به دانشآموز میآموزند که فرایند را با محتوا، تدریس را با یادگیری، نمرههای بالا را با دانش، مدارک را با قابلیت و روانی بیان را با قابلیت گفتن حرفهای تازه اشتباه بگیرد. و فقط هم اینها نیست؛ توصیه میکنم کتاب یا دستکم خلاصهٔ کتاب را مطالعه کنید.
شاید غمانگیزترین مسئله در باب تحصیل و آموزش، عدالت آموزشی باشد. جبر جغرافیایی به کنار، آمارها نشان میدهد که ثروتمندان از آموزش بیشتری برخوردارند. بر اساس آمارها، حدود هشتاد درصد از رتبههای زیر سه هزار کنکور از دهکهای هفتم به بالا هستند. کیفیت آموزش در مدارس غیردولتی به مراتب بالاتر است. البته کنکور تنها چند تست است و تکنیکهای تستزنی که به لطف مافیای زالوصفت کنکور سرِ راه آموزش قرار گرفته است.
از اینها بگذریم؛ بیشترِ آموزشی که میبینیم، مربوط به خارج از مدرسه است. کلاسهای فوق برنامه مفیدتر از مدارس به نظر میرسند که آن هم برای کسانی است که دستشان به دهانشان میرسد. هنر، ورزش (اگر منظور فقط فوتبال در زمین خاکی نباشد)، علم، زبان خارجی و دیگر آموزشها برای کودکان فقیر نیست، آموزش هزینه دارد و هرچه بیشتر هزینه شود، آموزش بهتر است.
همهٔ اینها را نوشتم که به اینجا برسم: چه باید کرد؟ تن دادن به وضع موجود نتیجهٔ مثبتی نخواهد داشت. نتیجهٔ جنگ با آموزش و پرورش و نهادهای مشابه آن هم از پیش مشخص است.
من مدتهاست که نجوم تدریس میکنم. دورههای نجومم را هم در همین وبگاه بارگذاری کردهام تا برای همه در دسترس باشد. آزاد و تقریباً رایگان3بار اولی که یک دورهٔ مجازی نجوم برگزار کردم، دورهٔ آزاد نجوم مقدماتی بود. دورهای با حدود سی جلسه که سیر تا پیاز نجوم را در حد مخاطب عام پوشش میداد. در آگهی دوره نوشته بودم «رایگان» و واقعاً هم رایگان بود. تنها از مخاطب درخواست میکردم که اگر شرکت در کلاس به اندازهٔ یک پیتزا یا یک فنجان قهوه برایش لذتبخش بود، به همان اندازه پول به من بدهد. من طرفدار کلاسهای رایگانم؛ اما به نظر میرسد که فعلاً چنین سیستمی جوابگو نیست. دوره، چندان موفق نبود. هم به دلیل رایگان بودن که ممکن است در چشم مخاطب بیارزش جلوه کند و هم به این دلیل که زیادی طولانی بود. برای همین دورهٔ بعدی را در شش جلسهٔ مختصر و مفید تدوین کردم. نجوم ۱۰۱ را اولین بار در کانون صبح کویر رفسنجان که یک سمن پیشرو است برگزار کردم. سپس به صورت مجازی برای کاربران یک شبکهٔ اجتماعی خاص برگزار شد و اکنون هم، در زمان نوشته شدن این متن، در دانشگاه علوم ارائه میشود. هم استقبال خوب است و هم به عنوان شغل دوم یا سوم پول توجیبی خوبی میدهد. . یک بار به من پیشنهاد شد که برای کودکان کلاس نجوم برگزار کنم. بابت آن هم مبلغی از برگزارکننده دریافت کردم. در همان کلاس متوجه چیز غمانگیزی شدم: بچهها از خانوادههای سطح بالا و تقریباً ثروتمندند. طبیعتاً هیچ بچهٔ افغانی هم در کلاس نبود. پس از پایان دوره، با همکاری سمن4NGO کانون صبح کویر کلاس نجومی برگزار کردم که هدف آن جمع کردن بچهها برای یاد گرفتن نجوم بود: «بچهها» فارغ از طبقهٔ اجتماعی، نژاد یا وضعیت اقتصادی. در کلاس من کودکان افغانی در کنار فرزندان استادان دانشگاه نجوم یاد میگیرند. این برای من بسیار ارزشمند است. همه در یک سطح از آموزش برخوردارند. همچنین سعی میکنم برای بچهها یک استاد نباشم. نمیخواهم مدرسی باشم که اطلاعات را از دهانم به مغز آنها بفرستم. هنوز خیلی کار دارد تا برای بچهها آموزگار خوبی باشم.
میخواهم تا جایی که میتوانم قدمی بردارم به سمت دولتشهر موازی؛ همان که واتسلاف هاول در کتاب با ارزش خود، «قدرت بیقدرتان» از آن میگفت. این تا حدودی همان شبکههای آموزشی است که ایوان ایلیچ میخواست. درست نیست؟
کمر به قتل آموزش بستهاند. هر روز خبری میرسد که زور، نهاد دانشگاه که سنگر آزادی است را برای منافع خود دستکاری میکند تا جایی که چیزی از آن نماند، آیا وظیفهای جز این داریم که دانشگاه و مدرسهٔ خودمان را تأسیس کنیم؟ درست مثل گیاهی که ریشه و ساقهاش در خاک است که قطع بخشی از آن گیاه را از بین نمیبرد. گیاهی که به هر سو سرک میکشد و نابود کردن آن به آسانی ممکن نیست. به نظرم این کاملاً عملی است. در پارکهای شهر من، جایی که بسکتبال و تمام امکانات لازم برای بازی بسکتبال به استثنای یک تخته و حلقهٔ فکستنی که در محل پر ترددی در پارک قرار دارد در اختیار گروه خاصی است که جیبشان را پر کنند و لاف خدمت بزنند، بچههایی که امکان ثبتنام در کلاسهای بسکتبال و خرج کردن را ندارند، عاشق این ورزش شدند و ورزشکارانی که توسط نهادی به نام هیأت بسکتبال از ورزش مورد علاقهشان محرومند، به آنها آموزش میدهند. بیمزد و منت و با علاقه هم چیزی که میدانند را به دیگری میآموزند.
میتوان نور علم را به همه رساند. هیچکس نباید به این دلیل که استطاعت مالی ندارد یا تحت تأثیر قدرت دیگری از حق تحصیل محروم شود. هیچکس نباید مانع آموزش شود و هیچکس هم نباید یارای مقابله با آموزش درست را داشته باشد. بیایید دولتشهر موازی خودمان را داشته باشیم و خودمان کارها را سامان دهیم.
پاورقی
1
Ivan Illich
2
Deschooling Society
3
بار اولی که یک دورهٔ مجازی نجوم برگزار کردم، دورهٔ آزاد نجوم مقدماتی بود. دورهای با حدود سی جلسه که سیر تا پیاز نجوم را در حد مخاطب عام پوشش میداد. در آگهی دوره نوشته بودم «رایگان» و واقعاً هم رایگان بود. تنها از مخاطب درخواست میکردم که اگر شرکت در کلاس به اندازهٔ یک پیتزا یا یک فنجان قهوه برایش لذتبخش بود، به همان اندازه پول به من بدهد. من طرفدار کلاسهای رایگانم؛ اما به نظر میرسد که فعلاً چنین سیستمی جوابگو نیست. دوره، چندان موفق نبود. هم به دلیل رایگان بودن که ممکن است در چشم مخاطب بیارزش جلوه کند و هم به این دلیل که زیادی طولانی بود. برای همین دورهٔ بعدی را در شش جلسهٔ مختصر و مفید تدوین کردم. نجوم ۱۰۱ را اولین بار در کانون صبح کویر رفسنجان که یک سمن پیشرو است برگزار کردم. سپس به صورت مجازی برای کاربران یک شبکهٔ اجتماعی خاص برگزار شد و اکنون هم، در زمان نوشته شدن این متن، در دانشگاه علوم ارائه میشود. هم استقبال خوب است و هم به عنوان شغل دوم یا سوم پول توجیبی خوبی میدهد.
خاطرات من از روزهای سختی که برای یک ائتلاف سیاسی مینوشتم.
جای مردان سیاست بنشانید درخت
تا هوا تازه شود
دو سال پیش، اگرچه جیبم خالی بود؛ اما یک کمالگرای آتشین بودم. حاضر نبودم برای پول، کاری کنم که به قول آن روزهایم، استعدادم در آن تلف شود. همیشه سرم را با نجوم، جلبک1پس از دانشگاه، روی طرحی کار میکردم که قرار بود موفقیت زیادی کسب کند و آن هم تولید جلبک اسپیرولینا بود. و نوشتن گرم میکردم. دوستی با من از «مهارتم در نوشتن» میگفت و متقاعدم کرد تا برای یکی از نامزدهای اصلاحطلبی که قصد ورود به شورای شهر را داشت، تولید محتوا کنم. با کمی اکراه قبول کردم. نوشتههایی میفرستادم و ایشان با نام خودشان در صفحهٔ اینستاگرامشان منتشر میکردند. عالی که نه؛ ولی کمی به جیبم صفا میداد.
چند روز بعد با ائتلافی که از قضا به جناح اصولگرا (که از همان زمان دیگر جناح هم نیست و به کلّیت تبدیل شده) تعلق داشتند، شروع به همکاری کردم. قرار بود پول خوبی کاسب شوم برای همین هم آستانهٔ تحملم را تا حد مرگ بالا بردم!
آدمهای آنجا غیرقابل تحمل بودند. همکاران افتضاح بودند؛ ولی تا آن زمان هیچکس ابلهتر از کارفرمایان ندیده بودم. خانمی بود که حرفهاش خبرنگاری بود. یک روز همه را جمع کرد و پیشنهاد کار داد. میگفت خبرنگاری یکی از شغلهای لاکچری ایران است. نحوهٔ کار را هم توضیح داد. یک نفر که میخواست مشهور شود با خبرنگار ارتباط میگرفت و خبرنگار هم برای او شهرتی دست و پا میکرد. میگفت بابت یک مقاله تا چهل میلیون تومان هم میدهند.
آقای دیگری بود یکی دو سال از من کوچکتر. با همسرش موشنگرافی میکردند. آشنا درآمد و به من گفت زمان دبیرستان ایدهٔ او را دزدیده بودم! هر چه گفتم دورهٔ راهنمایی به عنوان رئیس شورا همین کارها را کرده بودم به خوردش نرفت که نرفت.
اغلب همکاران توانایی درستنویسی را نداشتند. طراح گرافیک از همه بدتر بود. قرار شد هر متنی ابتدا از توسط من ویرایش و بعد منتشر شود. آقای طراح اصلاً زیر بار نمیرفت و اصرار داشت که چیزی که تایپ میکند خوب است و درستنویسی کار بیمزهای است. زمانی که صفحه کلید استاندارد فارسی را برایش نصب کردم، شدیداً ناراضی بود.
بقیه هم به همین شکل بودند. حال نوبت به کارفرمایان میرسد، کسانی که قرار بود با صندوق رأی به شورای شهر بروند و (برای خودشان) کاری کنند. آدمهای عجیبی بودند. برای این که بهتر بنویسم، با تکتکشان مصاحبه کردم. دو سال از آن ماجرا میگذرد و جزئیات از خاطرم پاک شده است. یک مرد دین بود که ایدههای جدیدی در مورد جذب جوانان به مسجد داشت. تقریباً هیچ دغدغهٔ دیگری هم نداشت.
آدمهایی بودند که به هر قیمیتی میخواستند به مطلوبشان برسند. با وجود تشکیل ائتلاف، بدشان نمیآمد بقیه را پله کنند و خودشان بروند و روی کرسی شورا بنشینند. یکیشان جوانی بود از خانوادههای متمول و مشهور شهر که موازیکاری میکرد. بیشترین رأی را هم آورد؛ ولی باز هم به شورا نرسید. شاید هموزن من مدال و جایزه داشت.
دیگری از این که در زیرعنوان نامش نوشته بودم «دکترای مدیریت» شاکی بود. اصرار داشت که بگوییم «دکترای تخصصی» دارد نه یک دکترای الکی! با باد میگفت هشت سال زحمت کشیدم. از این که عکس و اسم یک دکتر دیگر درشت چاپ میشد هم شاکی بود. میگفت «حاضرم دویست میلیون بدهم ولی عکس من درشت چاپ شود.»
یک روز یک نفر جدید به ائتلاف اضافه شد. به من گفتند برو و پای صحبت ایشان بنشین. از زمین و زمان حرف زد و برای هر چیزی طرح و ایدهای داشت. حدود چهل دقیقه انواع طرحها را از روی کاغذ خواند. یکی از طرحها این بود که رفسنجان باید پر از خودروی برقی شود. شوخی هم نمیکرد. بقیهٔ وعدهها هم همینقدر بیربط و غیرتخصصی بودند.
آن روزها به پول نیاز داشتم و آن کار، آن هم با آن آدمها شکنجه بود. از روز دوم محل کارم را جدا کردم. یک اتاق پیدا کردم و به بهانهٔ تمرکز رفتم و در همان اتاق مشغول میشدم. مجبورم کردند که واتساپ نصب کنم. آن هم شکنجهای بود. دست آخر پولی هم نگرفتم و گریختم. نمیخواستند برای یک نویسنده زیاد خرج کنند.
پاورقی
1
پس از دانشگاه، روی طرحی کار میکردم که قرار بود موفقیت زیادی کسب کند و آن هم تولید جلبک اسپیرولینا بود.
آیا آدمها به خاطر مصرف مواد معتاد میشوند یا ایراد کار از جای دیگری است؟
پیش از مطالعهٔ این نوشته به این نکات توجه کنید: ۱. مقصود نویسنده تشویق به مصرف مواد مخدر نیست. ۲. مصرف تفریحی مواد مخدر و حتی سیگار، حتی برای یک بار هم بسیار مضر است. اگر محتوای این نوشته بهانهای برای مصرف سیگار یا دیگر مواد مخدر به شما میدهد، لطفاً دست از خربازی بردارید. گل برای مغز بسیار ضرر دارد؛ کافی است کمی با یک آدم بنگی نشست و برخواست کنید. ۳. اعتیاد فقط سرنگ و هروئین نیست. تکنولوژی را هم شامل میشود. ۴. من متخصص نیستم و قطعاً یک جای کارم میلنگد. اگر تخصصی دارید به من در بهبود این نوشته کمک کنید.
۱۹ بهمن سال ۸۹، در یک تصادف احمقانه پای من شکست. به خاطر بیتابی در بیمارستان به من مرفین میزدند. مرفین مادهٔ اصلی تریاک، شیره و هروئین است و قاعدتاً باید پس از تزریق به این ماده معتاد شده باشم. اما من حتی سیگار هم نمیکشم. پس چرا میگویند اگر امتحان کنی معتاد میشوی؟
طبق آمار در سال ۱۴۰۰ بیش از دوازده میلیون نفر معتاد در ایران هست که ۴٫۵ میلیون نفر از آنان مصرفکنندهٔ دائمی مواد مخدرند. البته این آمارها اعتیاد به موبایل و شبکههای اجتماعی را ذکر نمیکنند. با این وجود دستکم ۵٪ از جمعیت کشور ایران معتاد است!
دلیل این آمار بالا چیست؟ آیا پلیس مبارزه با مواد مخدر، نسبت به بقیهٔ کشورها ضعیف عمل کرده است؟ شاید؛ ولی پلیس و مبارزه با مواد مخدر کارساز نیست. اعدام که به هیچ عنوان مؤثر نیست. با این حجم از اعدام و کشتار آیا نتیجهای حاصل شده؟ چنین به نظر نمیرسد.
یک آزمایش قدیمی آمریکایی نشان میداد که مصرف مواد مخدر باعث اعتیاد میشود. آزمایش از این قرار بود که در قفس موشها دو ظرف آب که یکی آب سالم و دیگری مخلوط آب و مادهٔ مخدر بود را قرار داده بودند. موشها از ظرف مواد مینوشیدند تا بمیرند.
اما بروس الکساندر1Bruce K. Alexander استاد دانشگاه سایمون فریزر عقیده داشت که این آزمایش به این علت که موشها در قفس نگه داشته میشوند و اصلاً چارهای جز اعتیاد ندارند از آب مسموم مینوشند. الکساندر آزمایش را باز طراحی کرد. او موشها را در پارک موش قرارد داد: قفسی با چند تونل، توپهای رنگارنگ، غذای مرغوب و چند موش دیگر برای دوستی.
این بار موشها از هر دو آب مینوشیدند؛ اما بعد از این که متوجه شدند که آب یکی از ظرفها حاوی هروئین یا کوکائین است، سراغ آب خالص رفتند. تنها کمتر از یک چهارم آب حاوی مواد مخدر مصرف شده بود و هیچ موشی هم نمرد. از این آزمایش نتیجه گرفته شد که مواد باعث اعتیاد نیست؛ بلکه این محیط است که اعتیاد میآفریند.
برای تأیید این استدلال، الکساندر مجدداً آزمایش را تغییر داد. این بار او چند موش را به مدت ۵۷ روز در قفس نگه داشت تا معتاد شوند. سپس موشهای معتاد را به پارک موش منتقل کرد. با تعدادی استثناء خیلی زود موشهای معتاد ترک کردند و به زندگی عادی بازگشتند.
در همان دوران، جنگ ویتنام شروع شد. حدود ۲۰٪ از سربازان آمریکایی که در ویتنام میجنگیدند به هروئین معتاد شده بودند. اما پس از پایان جنگ ۹۵٪ از سربازان معتاد بازیابی شدند. آزمایش الکساندر اکنون نمونهٔ انسانی هم داشت.
با این حساب میدانیم که چرا مرفینی که در بیمارستان به من تزریق شد باعث اعتیاد من نشد. اما دولتها (و البته سرمایهداران) سرتقتر از آنند که حقایق علمی را جدی بگیرند. دولتها فقط گاهی اوقات، آن هم زمانی که آوردهٔ اقتصادی داشته باشد، دست به دامان علم میشوند. تغییرات اقلیمی، مشکلات زیست محیطی، همهگیریهایی مثل کووید-۱۹ و همین مسألهٔ اعتیاد برای تأیید این ادعا کافی است.
تنها دولتی که با قضیهٔ مواد مخدر منطقی و علمی برخورد کرد، دولت پرتغال بود. در سال ۱۹۹۹ (۱۳۷۸ ه.خ) پرتغال بالاترین نرخ ابتلا به HIV در میان معتادان در اتحادیهٔ اروپا را داشت. مصرفکنندگان هروئین در پایان دههٔ ۱۹۹۰ میلادی، ۵۰٬۰۰۰ تا ۱۰۰٬۰۰۰ نفر تخمین زده شده بود.
در سال ۲۰۰۱، سیاست جدید در قبال مواد مخدر شکل گرفت. پرتغال حمل و مصرف مقادیر اندک مواد مخدر را مجاز اعلام کرد. نتیجه را میتوانید در شکل زیر ببینید و نیز در اینجا بیشتر مطالعه کنید.
ایران و آمریکا خودشان را به آب و آتش میزنند تا با اعتیاد مقابله کنند و اتفاقاً پیشرفتی هم نکردند. آیا وقت آن نرسیده که قفس را بشکنیم و اعتیاد را ریشهکن کنیم؟