پیشرفته‌ترین تمدن تاریخ

خط مبهم کتیبه، باغ‌های سبز بابل، طاق‌های تخت جمشید یا زندگی ساده و سالم شکارچی-خوراکجوها؟

در مدارس به ما یاد می‌دهند از ریاضی، ادبیات و علوم بیزار شویم. تاریخ هم به عنوان یک علم از این قاعده مستثنی نیست. مثل آموزش ناقص و غلط ریاضی و علوم، آموزش تاریخ در مدارس هم ضمن ایدئولوژیک بودن، تقریباً هیچ‌وقت جذاب نبوده و معمولاً هم زیرمجموعهٔ کوچکی از تاریخ جهان را آموزش می‌دهد: تاریخ ایران و اسلام. دانش‌آموزان در مورد تمدن‌های دیگر، به خصوص تمدن‌های آسیایی و آمریکایی آموزشی نمی‌بینند، مگر در حد چند بند. به تازگی مطالعهٔ دورهٔ چهارجلدی «تاریخ تمدن و فرهنگ جهان» با ترجمهٔ عبدالحسین آذرنگ را شروع کردم. کتاب جالبی است که تاریخ جهان را از دوران پارینه سنگی تا قرن بیستم مرور می‌کند. از سلسله‌های چین و هند گرفته تا یونانی‌ها، کارتاژها، فینیقی‌ها، رومی‌ها، تمدن‌های دور افتادهٔ قارهٔ آمریکا و البته ایران هخامنشی. هر تمدنی دین و سنت خاص خودش را داشت. کاخ‌ها و معابد پرزرق و برق، مراسمات مذهبی باشکوه که گاه با قربانی انسانی همراه بودند، قانون و بوروکراسی و شاهکارهای مهندسی نشان‌دهندهٔ غنای یک تمدن است و هر تمدنی هم به نوع خودش شگفت‌انگیز است.

من از مقایسهٔ و این مبحث که چه کسی بزرگترین فیزیکدان، دانشمند، شاعر، فیلسوف یا ورزشکار تاریخ است خوشم نمی‌آید. به نظرم این مقایسه‌ها بی‌فایده است. گیرم که آینشتاین از نیوتن فیزیکدان بهتری بود یا در بسکتبال کسی به گرد پای مایکل جردن یا لبران جیمز نمی‌رسد. این بحث‌ها فقط جلوی لذت بردن از موضوع را می‌گیرد و فایده‌ای هم ندارد. در مورد تمدن‌ها هم همین نظر را دارم. گیرم که امپراتوری ایرانی‌ها وسعت زیادی داشت و با ملل مغلوب خوش‌رفتاری می‌کردند یا یونانی‌ها که آثار علمی و فلسفی‌شان تا امروز جهان را به خود مدیون کرده یا تمدن درهٔ سند که برای اولین بار دست به استانداردسازی مقادیر و اوزان زد؛ چه مهم است؟

اما حین مطالعهٔ تمدن‌های شکوهمندی که به وسعت، معماری و مهندسی‌شان می‌نازیدند به چیز عجیبی برخوردم: بومیان استرالیا. آخر بومیان شکارچی-خوراکجوی استرالیا چه چیزی داشتند که آن‌ها را در کتابِ تمدن‌ها جا داده بودند؟ مگر آن‌ها مشتی آدم عقب افتادهٔ خرافاتی نبودند که لخت و عور شبانه‌روزی در جستوجوی غذا می‌گشتند؟

پاسخ کتاب جالب بود. آن‌ها از این حیث متمدن به حساب می‌آمدند که از همهٔ ملت‌ها خوشبخت‌تر بودند. وضعیت زندگی بومیان استرالیا از این حیث که نه شاه مقتدری داشتند که به ایشان زور بگوید و مجبورشان کند برای هیچ و پوچ زندگیشان را ببازند و نه دغدغهٔ نگاهداری از زمین‌های کشاورزی و دعوی‌های مربوط به پول و ثروت را داشتند. هر کودکی در قبیله می‌توانست هر زنی را مادر خطاب کند. منابع به مساوات میان اعضای قبایل تقسیم می‌شد؛ پس اصولاً فقیر و غنی معنایی نداشت. قبایل هم تقریباً هیچ‌وقت با هم وارد جنگ نمی‌شدند. همین مردمی که از دیدگاه استعماری کاوشگران غربی بی‌تمدن بودند، از همهٔ خلق جهان تغذیهٔ بهتری داشتند.

راز متمدن بودن این مردم هم همین بود که آن‌ها فهمیده بودند که انسان‌ها چطور باید با زندگی کنند و خوش باشند. این از همه‌چیز مهم‌تر است. البته در این نوشته واژهٔ تمدن با تسامح زیادی به کار رفته، وگرنه اصلاً تعریف تمدن همین زرق و برق‌هاست.